‫بهزاد صادقی‬‎
‫بهزاد صادقی‬‎
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

شرط عجیب پیرزن


سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک که قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه‌های اجاره‌ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا بود.

می‌خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم و قیمتش هم به بودجمون برسه. تا اینکه خونه‌ی پیرزنی را نشانمان دادند. نزدیک دانشگاه بود، تمیز و از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!!

گفتند این پیر زن اول می‌خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه‌اش و شرایط‌مون رو گفتیم. پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم که خیلی عالی بود. فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد؛ اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره؛ در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید.

واقعاً عجب شرطی!

هممون مونده بودیم؛ من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می‌خوندن مسخره می‌کردم. دو تا دوست دیگمم ندیده بودم که نماز بخونن. اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می‌تونین تا فارغ‌التحصیلی همین‌جا باشید. خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه‌ی پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزن رو ببره تا مسجدی که کنار خونه بود. پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد. نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. هممون خندیدیم.

شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. موقع برگشتن پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته؟

من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید.

به دوستام گفتم و از فردا ساعتمونو کوک کردیم؛ صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم.

شب بعد، از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعاً عالی بود.

کم‌کم هر سه شب یکیمون می‌رفتیم نماز جماعت برامون جالب بود.

بعد یک ماه که صبح پا می‌شدیم و چراغو روشن می‌کردیم کم‌کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم. من که بیدار می‌شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو رو می‌خوندند.

واقعا لذت‌بخش بود. لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم.

تا آخر ترم هر سه‌تامون با پیرزن به مسجد می‌رفتیم نماز جماعت. خودمم باورم نمی‌شد. نمازخون شده بودم. اصلاً اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سه‌تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می‌کرد یه سوره کوچک قرآن را با معنی براش بخونیم.

تازه با قرآن و معانی اون آشنا می‌شدم. چقدر عالی بود.

بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره‌ها را حفظ بوده. پیرزن ساده‌ای در یک شهر کوچک فقط با عمل و رفتارش هممونو تغییر داده بود.

خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی.

برگرفته از کتاب خاطرات نماز : قرائتی

نمازخاطراتعجیبپیرزن
یک انسان معمولی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید