ویرگول
ورودثبت نام
ابراهیم شجاعت
ابراهیم شجاعت
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

بوی مدینه می‌وزد از شهر ما، بیا؛ ما در جوار حضرت زهرا نشسته‌ایم

شعری از #سید_حمیدرضا_برقعی در اولین مجموعه شعر او، #طوفان_واژه‌ها، برای خواهر شمس الشموس:

همسایه سایه‌ات به سرم مستدام باد

لطفت همیشه زخم مرا التیام داد


وقتی انیس لحظه‌ی تنهایی‌ام توئی

تنها دلیل این که من اینجایی‌ام توئی


هر شب دلم قدم به قدم می‌کشد مرا

بی‌اختیار سمت حرم می‌کشد مرا


با شور شهر فاصله دارم کنار تو

احساس وصل می‌کند آدم کنار تو


حالی نگفتنی به دلم دست می‌دهد

در هر نماز مسجد اعظم کنار تو


با زمزم نگاه دمادم هزار شمع

روشن کننند هاجر و مریم کنار تو


تا آسمان خویش مرا با خودت ببر

از آفتاب رد شده شبنم کنار تو


در این حریم، سینه زدن چیز دیگری‌ست

خونین‌تر است ماه محرم کنار تو


ما در کنار صحن شما تربیت شدیم

داریم افتخار که همشهری‌ات شدیم


ما با تو در پناه تو آرام می‌شویم

وقتی که با ملائکه همگام می‌شویم


بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات

مردان شهر نوکر و زن‌ها کنیزهات


زیباترین خاطره‌هامان نگفتنی‌ست

تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی‌ست


باران میان مرمر آیینه دیدنی‌ست

این صحنه در برابر آیینه دیدنی‌ست


مرغ خیال سمت حریمت پریده است

یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است


خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم

جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم


اعجاز این ضریح که همواره بی‌حد است

چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است


من روی حرف‌های خود اصرار می‌کنم

در مثنوی و در غزل اقرار می‌کنم


ما در کنار دختر موسی نشسته‌ایم

عمری ست محو او به تماشا نشسته‌ایم


اینجا کویر داغ و نمک‌زار شور نیست

ما رو به روی پهنه‌ی دریا نشسته‌ایم


قم سال‌هاست با نفسش زنده مانده است

باور کنید پیش مسیحا نشسته‌ایم


بوی مدینه می‌وزد از شهر ما، بیا

ما در جوار حضرت زهرا نشسته‌ایم


از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان

از دست ما چه‌ها که کشیدی ببخشمان


من هم دلیل حسرت افلاک می‌شوم

روزی که زیر پای شما خاک می‌شوم…


#اهل_کتاب بمانیم

طوفان واژه‌هاشعرسید حمیدرضا برقعیفصل پنجم
اندکی کتاب دوست و کمی هم کتاب خوان. مشتاق سفر به سرزمین‌های دوردست. عکاس خیابانی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید