ابراهیم شجاعت
ابراهیم شجاعت
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

زندگیمانه شیخ اعظم

متنی روان، شیوا و جذاب که پر از معانی و مفاهیم والا و لطیف انسانی و اسلامی است.
این کتاب را به همه طلاب، دانشجویان و دانش آموزانی که در ابتدا مسیر علم آموزی قرار دارند پیشنهاد می‌کنم؛ شاید زندگی پر مشقت اما شیرین شیخ انصاری بهترین سرمشق برای طی این مسیر باشد.


تکه‌ای از کتاب نخل و نارنج:

«حضرت آقا شما شرف حوزه علمیه را تضمین کردید.شما عزت و غیرت اسلام را برای احمق ها معنا کردید . در این آشفته بازاری که همه را خواب غفلت گرفته و سیلاب حماقت برده، رفتار شما با قنسول انگلیس،حیات مجدد به کالبد امت اسلام بود.

جوان سرشار از هیجان سخن می گفت؛ محکم و پرشور. از چشم هایش حرارت می بارید. دست هایش را وقت سخن گفتن مشت کرده بود و راست قامت در برابر شیخ ایستاده بود. صدای نسبتا بلندش توجه دیگران را هم جمع کرده بود. عمامه سیاه کوچکی بر سر گذاشته بود که شیوه بسته شدنش به عمامه های نجفی شباهتی نداشت. او را دو سالی بود که در مدرس شیخ می دیدند. آرام بود و جست وجوگرانه مباحث و اطراف را می کاوید؛ اما این نخستین بار بود که به حرف آمده بود.

- خسته شدیم از این تملق گویی ها و چاپلوسی ها و خیانت ها.تشنهٔ دیدن مردانی هستیم که رگ مردهٔ امت را بجنبانند و این قبرستان بزرگ به وسعت جهان اسلام را احیا کنند. کاش یک مو از شما در تن این ناصرالدین شاه خائن می بود که این چنین فارغ البال و آسوده خاطر همهٔ حیثیت مسلمین را در برابر قدوم بریتانیا ذبح نکند.

شیخ آرام در مدرس نشسته بود و به خطبه خوانی های طلبهٔ جوان گوش می کرد. سکوت شیخ برای طلبه جوان در حکم اذن ادامه دادن سخنانش بود. گاه وقت سخن گفتن، انگشت سبابه دست راستش را بالا می گرفت و به شیخ اشاره می کرد. گاه صدایش را بلند می کرد و گاه فرود می آورد. خوب سخن می گفت؛ بدون لکنت و با استخدام واژه هایی نو که کمتر در نجف شنیده شده بود.»


#نخل_و_نارنج
#شیخ_مرتضی_انصاری
#ولایت_فقیه
#زندگی_نامه
#رمان_تاریخی
#وحید_یامین_پور

زندگینامهرماننخلنارنجمعرفی کتاب
اندکی کتاب دوست و کمی هم کتاب خوان. مشتاق سفر به سرزمین‌های دوردست. عکاس خیابانی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید