ماجرا به همین صورت باقی نماند و در خود رفتار گراها کسانی بودند که از برخی مفاهیم و Conceptهای شناختی، شروع به استفاده کردند. یکی از این افراد تولمن (Edward Chace Tolman) بود که روی حیوانات و موش ها کار می کرد. چیزی که او متوجه شد مفهومی بود به نام Mental Map. موش هایی را درون ماز آموزش می داد. اول آن ها را در ماز قرار می داد و تکلیف خاصی برایشان معلوم نکرده بود. آن ها هم درون ماز شروع به جستجو و گشت می کردند. در مرحله بعد یک مسیری را به آن ها یاد داد و در انتهای مسیر موش ها به تقویت کننده یعنی پنیر یا ... می رسیدند. موش ها یاد گرفتند که باید مسیر Aرا طی کنند تا به آن غذا برسند. کاری که بعدا انجام شد این بود که مسیر Aرا مسدود کرد و می خواست ببیند آیا موش ها از مسیر دیگری خواهند رفت و به تقویت کننده (پنیر) می رسند یا خیر. اگر موش ها بدون وقفه از مسیر دیگری بروند و به پنیر برسند این معنایش این است که در ذهنشان یک نقشه شناختی دارند و بر اساس آن عمل می کنند و صرفا تابع یک سیستم محرک-پاسخ که رفتارگراها قائل بودند، نیست. نقشه شناختی یک مفهوم کاملا cognitiveاست یعنی شما یک چیزی را در درون ذهن دارید مطرح می کنید و نشان می دهد نقشه ای در ذهن وجود دارد. مثل بسیاری از رانندگانی که در تهران هستند وقتی مسیر بسته می شود احساس می کنند در بن بست هستند و کاری از دستشان بر نمی
اید. اما رانندگانی که حرفه ای هستند می بینید که یک مسیر را از چندین راه وارد می شوند و پیدا می کنند. چرا؟ چون نقشه و Mapای که از تهران در ذهن دارند بسیار پیچیده تر است.
روان شناسان دیگری بودند که مفاهیمی مثل «یادگیری علامتی»، یا «خبرپردازی» یا «شرطی سازی کلاسیک» و .. و اصطلاحاتی را در کارشان مطرح کردند که دیگر نمی توان گفت این روان شناسان فقط از مفاهیم رفتاری و محرک-پاسخ استفاده می کنند. و روان شناسان این چنینی کم کم از مفاهیم Cognitive استفاده می کنند و این زمینه را فراهم می کند که تحولی در درون آن ها اتفاق بیفتد.
ماجرای مهم دیگری که بوجود امد و مهم بود نقدی بود که زبان شناس مشهور به نام چامسکی (Avram Noam Chomsky) بر یکی از کتابهای اسکینر به نام رفتار کلامی نوشت. این نقد را از دو وجه می توان بررسی کرد یکی این که آیا این نقد علمی است؟ و به خاطر مبانی علمی آن باعث فروریختن این اقتدار رفتارگرایی شد؟ یک وجه دیگر این است که انگار آن موقعیت زمانی، نیازمند کسی بوده که این اقتدار را بشکند. بعد از چند سال که از این ماجرا می گذرد خیلی از افرادی که تا آن زمان تاریخ روان شناسی و علوم شناختی را بررسی می کنند تصورشان بر این است که آن وجه دوم بوده که اهمیت بیشتری داشته است. تصور بفرمایید اقتداری که رفتار گرایی داشته در ان حوزه و کسی جرات استفده از کانسپت های شناختی را ندارد و اسکینر به صورت یک اسطوره در این حوزه مطرح هست، چامسکی این متن را می نویسد و می گوید مبانی که شما دارید الزاما درست نیست و او مسیر را باز می کند برای کسان دیگری که در این حوزه شناختی فعال هستند. از جمله کسانی که در این حوزه جرات کار پیدا می کنند، روان شناسی به نام جرج میلر (George Miller) هست. او یکی از تاریخی ترین یافته های روان شناسی را ارائه کرد و آن «عدد هفت طلایی» یا The Magical Number seven بود. در واقع مقاله ای کار می کند درباره ظرفیت Working memoryو بعد از آن کم کم کتاب هایی نوشته می شود و مراکزی تاسیس می شود. آقای میلر از افرادی بودند که در همین فضای رفتارگرایی رشد کرده بودند اما کم کم جسارت پیدا می کنند که از این ادبیات و رویکرد استفاده کنند.
شما اگر این تحولات درون روان شناسی را در نظر بگیرید، این موضوع همزامان است با شکل گیری «نظریه پردازش خبر» یا است. تحولات آن سه حوزه مطرح شده به روان شناسان این امکان را داد که ما برای بررسی انسان می توانیم از «نظریه پردازش خبر» استفاده کنیم و از کامپیوتر به عنوان یک مدل و الگو استفاده کنیم. وقتی روان شناسان هم به این جمع می پیوندند، و در واقع از برچسب Cognitive Psychologistبرای خودشان استفاده می کنند، این حلقه کامل می شود. حالا می توان گفت مجموعه دانش Cognitive Science شکل گرفته و این حلقه حدود سال های 1960 کامل شده است. ما از آن مقطع به بعد مجموعه دانشی داریم که به آن علوم شناختی می گوییم.
موفق باشید