تفکر
تفکر
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

8-مطالعه مکتب های حوزه علوم شناختی

گروه دیگری هم بودند که بعد از متخصصان سایکوفیزیک، به حوزه علوم شناختی توجه نشان دادند. یکی از معروف ترین مکاتب مکتب گشتالت (Gestalt) است. که در کتاب های عمومی قوانین او ذکر شده است. مثلا قوانین: اصل مشابهت، قانون پراگنانس، قانون مجاورت، قانون تداوم یا پایستگی، قانون یکپارچگی، قانون منطقه مشترک.

چیزی که برای روان شناسان شناختی مهم است این است که روان شناسان گشتالتی موضوع مطالعه شان را فرایندهایی قرار داده بودند که الان در حوزه علوم شناختی قرار می گیرد مانند ادراکف تفکر و مواردی از این دست و مدلهایی که ارائه می دادند هم بسیار شبیه است به مدل هایی که الان در حوزه علوم شناختی الان داریم. شخصیت دیگری که در علوم شناختی نقش داشت و البته خیلی به اندازه ای که باید مورد توجه قرار نگرفت، اما برخی دیدگاه های او الان در علوم شناختی مورد توجه هست. نام ایشان ویگوتسکی (Lev Vygotsky) بود که خیلی تمرکزش روی تفکر و زبان و فرآیندهای شناختی پیچیده بود. او خیلی تاثیر تاریخ و فرهنگ و جامعه روی فرآیند های عالی شناختی بود. او شناخت را از دل مغز بیرون کشید و در دل اجتماع قرار داد. و نکته بسیار جالبی در این موضوع وجود دارد که توضیح داده خواهد شد. یکی از تئوری هایی که الان درباره شناخت داریم این است که نباید شناخت را محصور به مغز کنیم بلکه شناخت در محیط و در اجتماع گسترده هست و اگر از آن منظر نگاه کنیم تفسیر تازه ای از شناخت پیدا خواهیم کرد. اقای ویگوتسکی مطالعات محدودی انجام داد و خیلی وارد بدنه اصلی روان شناسی و علوم شناختی نشد. شخص دیگری که بسیار مرتبط به روان شناسی شناختی هست و خیلی زودتر از شکل گیری روان شناسی شناختی مدرن با همان اصولی که روان شناسان شناختی کار می کنند مطالعه می کرد آقای ژان پیاژه (Jean Piaget) بود. او در واقع یک شناخت شناس یا اپیستمولوژیست (Epistemology) بود یعنی دغدغه های معرفت شناسی داشت. او میخواست متوجه شود که شناخت به چه صورت حاصل می شود و سئوال هایی در حوزه فلسفه داشت و می خواست این سئوال ها رو با استفاده از مطالعات روان شناسی پاسخ دهد. او فکر می کرد بهترین مسیری که او را به پاسخ سئوالات می رساند روان شناسی تحولی یا روان شناسی کودک است. بیشتر مطالعاتش را هم روی 3 فرزند خود انجام داد. او بررسی کرد که سازه های اصلی که می تواند سیستم شناختی ما را تشکیل دهد چطور از ابتدای تولد تا انتها تغییر می کند و نظریه ای را توسعه داد که از جهات بسیاری نظریه شناختی مدرن هست. او خیلی متاثر از رویکرد زیست شناختی بود یعنی و بر اساس پایه هایی که در علم زیست شناسی مطرح است مانند سازگاری (adjustment)، برون سازی (accommodation)، درون سازی (assimilation)، تعادل جویی (equilibration)، وحتی استفاده از مدل های سایبرنتیک برای تبیین تعادل جویی، مدلی را ارئه کرد که می توان گفت یک نظریه شناختی مدرن هست.

این ها جریان هایی بودند که در طول دهه های گذشته در حوزه روان شناسی بودند اما به دلایلی خیلی فراگیر نشدند که بگوییم این جریان ها منجر به شکل گیری رویکرد شناختی شده اند.

یک مشکل دیگری هم بود که تحول در رویکرد شناختی را بعد از مدتی محدود کرد. و ان هم موضوعی بود که در بخش سایکوفیزیک به ان اشاره شد. این که 50 درصد آزمایش ها با سیاست های علمی سازگار بود اما 50 درصد آن هم مورد نقد بود که شما از گزارشات Sunjective افراد استفاده می کنید و این موضوعی عینی نیست لذا نمی تواند قابل اتکا و علمی باشد.

مکتبروانشناسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید