سعید بخشی
سعید بخشی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

داستان های جک (مرور گذشته جک)

خب جک داره فکر میکنه به گذشته اش....... اوف این نقاط باید بیشتر باشه چون جک زیاد فکر کرد..............................................................................................................

حالا شد یه چیزی

جک حافظه نابودی داره و تنها سه سال پیش رو یادش مونده

زمانی که تو هنرستان بود و در رشته برق الکترونیک درس میخوند..خب یه روز که به دستشویی هنرستان رفته بود گوشیش رو همراه خودش برده بود ( البته لازم به ذکره بگم جک هیچ وقت با خودش گوشی نمیبرد چون دوست دختری نداشت که باهاش چت کنه و علاقه ای که به گشت و گذار در نت نداشت و همینطور کلش رویال هم بازی نمیکرد پس سودی براش نداشت که گوشی با خودش ببره. فقط اون روز چون پدرش بهش گفته بود گوشی ببره زنگ بزنه اونم اینکار رو کرده بود)

خب اون گوشی رو میزاره کنارش تا موقع کارش از جیبش نیوفته... اما موقع بیرون اومدن از دستشویی یادش میره گوشی رو برداره و زمانی که یادش میفته و بر میگرده تا گوشی رو برداره دیگه دیر شده بود و گوشی بی گوشی

خداحافظ گوشی عزیز البته دلیل اینکه جک زیاد حرص و جوش نمیکنه بخاطر اینه که اون گوشی ارزون بود...:))


خاطره دوم جک که قطع به یقین یک شکست در زندگیش به حساب میاد ...................................................................................................................................

این بار نقطه رو یکم بیشتر گذاشتم چون جک رو عصبانی میکنه مرور این خاطره تلخ و اونم بعد از هنرستانه

خب جک بعد از هنرستان چون بر اساس شرط معدل قبول شده بود تونست وارد دانشگاه دولتی بشه.... به نام شهید عبدالهی پور که یه دانشگاه خوب تو تهران به حساب میومد ولی خب اون دانشگاه شبانه بود و ترمی یک میلیون تومن شهریه میداد بابتش.....جک که از شهریه زیاد ناراحت بود با رفیقش موسی که دانشگاه ازاد میرفت صحبت کرد و موسی گفت که اینجا ترمی هفتصد تومن میگیرن بهتره..... جک خوشحال شد و زمانی که به دانشگاه مراجعه کرد بهش گفتن درسته پس رفت تا مدارکش رو تحویل بگیره و اونجا بهش گفتن بری دیگه نمیتونی برگردی و جک هم گفت خب به درک :))) اما زمانی که برای ثبت نام نهایی وارد دانشگاه ازاد شد فهمید که هفتصد تومن پول شهریه ثابته و شهریه ازاد دانشگاه ترمی دو میلیون و پونصد هزارتومن در میاد

جک رفاقتش رو با اون رفیق که تنها رفیقش هم بود بهم زد و تنهای تنها شد ( البته خدا و پدر و مادر و همچنین خواهرش رو هنوز داشت :)


جک که نه راه پس داشت و نه راه پیش وارد دوره جدیدی از افسردگی شد و این شکست هم رفت تو کارنامه اعمالش


حالا جک باز هم فکر اما الان مغزش و همینطور دستش داغ کرده و نیاز به استراحت داره


در پناه آرامش



داستان
ادمیزاد هستم و تامام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید