داستان اوله منه و خب اماتور بازی داخلش حرف اول رو میزنه پس پیشنهاد نمیشه بخونید :))
جک یه بچه نسبتا خوب اما تنبلی بود که از درون احساس نابودی میکرد و فکر کنم افسرده بود
اون تقریبا 21 سالش بود و دائم تو فکر بود.. اگر فکر کردن شغل بود قطعا جک انسان موفق و پولداری میشد اما از بد روزگار استعدادی که اون داشت درآمدزایی نداشت..البته جک تو همین عصر حاضر زندگی میکنه اما خب مکان جغرافیایی که داخلش زندگی میکنه اکثرا با لابی و خرید و فروش میشه انسان موفقی شد و افرادی مثل جک اگر شانس بیارن نهایت راننده اسنپی چیزی از اب در بیان......
جک شروع میکنه به نوشتن درباره خودش تو وبسایت ویرگول....فکرهاش (البته اون قسمت هایی که مخالف ارزش های حکومتی نباشن چون چاره ای جز این نداره!!)