هوایی برای تنفس نیست ، خون در رگ من یخ زده است.
مغز استخوان دیگر فکر نمیکند .
کجایم؟
چه میکنم ؟
قلب ایستاد ؛ دیگر سمفونی تپش را نمیشنوم.
مگر یخ هم یخ میزند ؟
من همان بستنی یخی یخ بسته ،تلخ و بی مزه، ته یخچال مغازه بستنی فروشی ام .
کسی مرا میخرد؟
آیا از وجودم خبر دارند؟
آیا وجود دارم ؟