حدیث احمدی
حدیث احمدی
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

آیا از سندروم talking head در نوشتن، آگاهید؟

یکی از بزرگ‌ترین چیزهایی که باعث رنجش خاطر من، (به خصوص هنگام نوشتن داستان) می‌شود، سندروم talking heads است. این سندروم در واقع اشتباهی است که اغلب ما آن را در میان نویسندگانی می‌بینیم که به سطح مهارت میانی رسیده‌اند: یعنی، آن‌ها درک خوبی از بسیاری از مهارت‌هایی که نیاز دارند، کسب کرده‌اند، اما هنوز بر آن‌ها مسلط نشده اند.

اصلاً سندروم talking head چیست؟

خب، راجع به این سندرم چه می‌دانید؟ صحبت در مورد سندرم talking head به یک صحنه نسبتا خوب نوشته شده (گفتگو، توصیف، نیرو، و غیره) اشاره دارد، درحالی که شخصیت‌های آن در دنیای فیزیکی وجود خارجی ندارند. گویی که کاراکترها چیزی جز سر های شناور در یک مکان ناملموس نیستند.یک مثال، یکی از نویسندگان در یکی از گروه‌های نقد من، صحنه‌ای را برای یک داستان مرموز نوشت که در آن یک کارآگاه با رئیسش بحث می‌کند.

هر چند داستان تا حدی پیش‌پاافتاده بود، گفت و گو واقع گرایانه و قابل باور بود، اما هیچ توصیفی از محیط اطرافشان و توضیحی درباره نحوه واکنش شخصیت‌ها به محیط وجود نداشت.قرار بود صحنه در دفتر فرماندهان پلیس روی دهد. اما با وجود عدم توجه به این مسائل، این گفتگو می‌توانست به آسانی روی پل، یک قایق ماهیگیری، مقر یک پایگاه نظامی، یا در یک ایستگاه فضایی رخ داده باشد. برای موثرتر بودن، هر صحنه باید حس اجتناب‌ناپذیری داشته باشد. باید احساسی به خواننده دست دهد، که صحنهٔ مذکور تنها چیزی است که می‌توانست با آن شخصیت‌های خاص، در آن زمان خاص، یا در آن مکان خاص رخ دهد.

به بهترین رمان و داستان‌های کوتاه فکر کنید. هیچ کدام از آن‌ها یک داستان مشابه یا مسلما به خوبی موقعیت یکدیگر نخواهند بود. هاکلبری‌فین با دانوب یک‌سان نیست؛ گتسبی بزرگ به خوبی دس‌مونیس نیست؛ وودرینگ هایتز همان رمان مشابه در آفریقای جنوبی نیست.اگر بتوانید به راحتی یک صحنه را به یک محیط کاملا متفاوت منتقل کنید بدون اینکه به طور کامل صحنه را تغییر دهید، احتمالاً سندروم مذکور را وارد داستان خود کرده‌اید. اما چگونه میتوان این مشکل را حل کرد؟ به کمک علم روانشناسی! چگونه روان شناسان ارتباط ما را با محیط خود توصیف می‌کنند؟ آن‌ها از سه شرط استفاده می‌کنند که به نظر من خیلی از موارد را پوشش می‌دهند. این شرط‌ها عبارتند از:

۱. حس عمقی: توانایی درک موقعیت نسبی بخش‌های مجاور بدن و میزان تلاش درگیر در حرکت. (برای مثال، سوال اساسی اینکه من با دست‌هایم چه کار می‌کنم؟)

۲. توانایی درک دنیای بیرون. (شامل معانی سنتی: آنچه که شخصیت می‌بیند، بوها، مزه‌ها، آنچه می‌شنود و احساس می‌کند).

۳. تعامل: توانایی احساس درد های محرک درونی مانند گرسنگی یا خستگی

چگونه از این وضعیت در نوشتن داستان خارج شویم؟

راز خلاصی از وضعیت " talking head" در نوشتن داستان این است که این سه اصل ادراک را در نظر بگیرید، همان طور که تصور می‌کنید صحنه را ارائه دهید. اگر لازم باشد نقشه موقعیت مورد نظر را بکشید و حرکات کاراکترها را درست مانند یک کارگردان تعیین کنید. عمق ذهن هر یک از این شخصیت‌ها را درک کنید. بدانید که آن‌ها چه احساسی در قالب، درد و رنج، امید و ترس‌های پنهانی دارند. حس هر یک از آن‌ها در مورد هر مکان، مانند محیط کار، خانه، پاتوق و محلی که مواد غذایی خود را خریداری می‌کنند، چیست؟

یک ایده دیگر، که من چند بار از آن استفاده کرده‌ام، نوشتن یک طرح مفصل از هر مکان است. به یک میزان می‌توانید از جزئیات حسی در آنچه که دیده می‌شود، آنچه که بنظر میرسد و یا درک میشود، استفاده کنید. سپس در مورد حس هریک از شخصیت ها در مورد آنها صحبت کنید (چون احتمالات خوب هستند و دقیقا باهم یکسان نیستند. همواره جزئیات متفاوت افراد مختلف را درگیر می‌کنند). این راهی است که یک مرجع آماده برای کمک گرفتن از آن دارید.

جهت اجتناب از این موضوع همچنین میتوانید خودتان را به‌طور کامل در دنیای کاراکتر ها و استفاده از دانش بدست‌آمده برای توصیف آن استفاده کنید. میدانید چه میزان و چه مواردی را برای مخاطب تعریف می‌کنید؟ خب، به همین دلیل است که نویسندگی را هنر می دانند.

ترجمه شده توسط من از وبلاگی مربوط به نویسندگی.


نویسندگیآموزش نویسندگیترجمه
مترجم/ کپی‌رایتر/ نقاش/ و در آینده نزدیک: Front-End Developer
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید