
می گویند نوشتن راه رستن است. چرا؟
گاهی موقع حرف زدن، حرف ها با بغض آدم می رقصند. آنقدر می رقصند که شنونده متوجه کلمات نمی شود. قطره های اشک به رقص آنها می پیوندند و میلرزند. بخاطر همین است که می گویند نوشتن راه رستن است. می توانید بنویسید و غم خود را در آغوش بگیرید، اما موقع توضیح آن به دیگران فقط اشک از چشمتان می آید، گلویتان می گیرد و کلمات نا واضحی از دهانتان خارج می شود.
پس وقتی ناراحت هستید، بنویسید. بنویسید تا آرام شوید، سنگ صبور شما کلمات ناگفته نیست، کلمات نانوشته شده است.
این زیبایی واژه هاست که می تواند خشم و غم درون شما را به نقش بکشد. از این به بعد می خواهم هر وقت غمگین شدم، بنویسم. می خواهم در دامان واژه ها اشک بریزم. آنها آرام سرم را نوازش می کنند و می گویند:" بگو! بگو! می شنوم! هرچی می خواهی بگو، مهم نیست چقدرطول می کشه چون من در هر زمانی و در هر مکانی کنار تو هستم."اما آدم ها قدرت بیان این جمله را ندارند.
اما یک نفر هست که همیشه با مهربانی این جمله را می گوید، همانی که مرا خلق کرد.
خدای عزیز، دلم پر است. دلم مانند مرغ شکم پر ، پر است. فقط بجای خوراکی و مخلفات انگار آن را با غم و خشم پر کرده باشند.
خدایا این دیگر چه آزمایشی است؟ من مرغ شکم پر شدم. قلبم پر شده، چشمانم پر از اشک شده است.
چرا؟ من به کسانی اعتماد کردم، با آنها صمیمی شدم، اما بعدش متوجه چیزی شدم. من برای آنها ، آنطور که نشان می دهند ارزش ندارم و به من اهمیتی نمی دهند.می شوم اولیت دوم. اما خشم مرا فرا گرفته است، مگر آنها چه کسانی هستند کههمچین حقی به خودشان بدهند با من این گونه صحبت کنند؟ به چه حقیاز خوبی و مهربانی منسو استفاده می کنند؟
اصلا می خواهم این آدم ها دیگر نباشند. می خواهم بفهمند چه گوهریرا با دست های خودشان انداختند آن طرف و دیگر آن را به دست نمی آورند.
ولی به قول مادرم، با اینچیز ها آدم بزرگ می شود. زندگی محل گذر است و با گذشتن از هر طرف چیزی می آموزد و رشد می کند. من بعد از این نغمهیدیگری خواهم شد که تغییر خواهد کرد، قوی خواهم شد. قوی منظورم فقط یک مشت سیکس پک و بازوان تخم مرغی نیست. منظورم از همه نظر است.
من آدم گرفتن انتقام به افراد نیستم.من معمولا می بخشم و می گذرم، اما اینجا می بینم که هم احترامی برای شخصیتم قائل نشدند و بلکه آن را بی ارزش جلوه دادند. مگر آنها کی هستند؟ من هم می روم، وقت ارزشمندی را چراباید برای چنین افرادی هدر بدهم؟
ولی آن حس غم بالاخره با من همراه است، و حس خشم درون رگ هایم می جوشد. می خواهم که بفهمد، من نفهم نیستم. من دیگر خر نمی شوم. من تغییرخواهم کرد. آنها به زودی خواهند فهمید برگشتی و بخششی در کار نخواهد بود.
از حالا می خواهم تغییرکنم، چه کوچک و چه بزرگ.
من آدم خوبی می مانم، اما نه بازی می خورم، نه می گذارم کسی از من سو استفاده کند.
به نغمه ی آینده قول می دهم.
نوشتن راه رستن است.
قلبم هنوز درد می کند و خشمدرونش فریاد می زند. اما چشمانم بی حال هستند و گونه هایم سرخ.
آنها هر چه لیاقت شان بوده،گیرشان آمده. همان بهتر دوباره ضربه بخورند اما اینبار سنگ صبوری نداشته باشد، شنونده نداشته باشد، بسوزند.
مادرم یک چیز خوبی گفت، آدمی که لیاقتت را نمی داند و اینطور می گوید همان بهتر که نباشد.
چه نتیجه ی می گیریم؟
به هر کسی نمی شود اعتماد کرد، نباید بیش از یک حدی به آدم ها رو داد. باید ارزش خودت را بدانی و گاهی نگذاری کسی تو را تحقیر کند و پایین بیاورد. من می خواهم به مقامی بالا دست بیابم تا بفهمد من بدون آنها اتفاقا موفق تر هستم چون آنها فقط جلوی پیشرفت مرا گرفته بودند.
اسپانسر این قسمت: گربه نینجا
