سلام رفیق این چند روز برات پست نذاشتم چون اصلا حال و حوصله ی ادامه دادن ندارم میدونی؟ دیگه دوست ندارم باشم. خب چه سود وقتی همش کلمه ها داخل سرم سر ریز میشوند و جز چند تا از انها نوشته نمیشود؟
چه سود وقتی کلی ایده دارم برای انجام دادن ولی خب اصلا رغبتی برای انجام دادن انها در وجودم نیست و چه سود وقتی آتش عشق در وجودم تنوره میکشد ولی خب بی صاحب مانده است؟
انتظارم از دیگران را به صفر رساندم که خودم راحت تر باشم قلمم را پوشاندم که کمی مخفی تر باشم که کمتر زخم بخورم و چند روزی هم تلاش برای اینده و به قول عمو اسماعیل عاقلانه دیدن زندگی را امتحان کردم ولی بدون عشق خسته تر و ناراضی تر از قبل شدم البته از خودم!!!!
تنهایی بد جور روحمو تاریک میکنه و دیگه دارم حس میکنم که به اندازه ی کافی تنها بودم ولی برای بیرون امدن از تنهایی نیازمند اعتماد هستم و هربار که اعتماد کردم خیانت دیدم!! از غیر منتظره ترین سوراخ ها مار گزیدم و هر بار از درد نیشی که خوردم قلمم هزاران کلمه روی کاغذ گریست...
قبلا این رو نوشته ام ولی دوباره مینویسم: به قول دوست خوبم زینب: به دنبال پول و ثروت میرفتیم ولی رسیدیم به چیزی که حتی فکرش را هم نمیکردیم... به عشق!!! ولی خوب از ان طرف تقریبا به خرف یکی دیگر از دوستانم، عمو آقاپور، رسیدم که میگه: عشق یه بن بسته که تهش برات خراب کاری کردن
از تجربه ای که پنج ماه طول کشید و از رسیدن به این دو نقد از دوستانم به این نتیجه رسیدم که تحت هیچ شرایطی خودم را به حراج نگذارم
الان که فهمیدم نمیتوانم به هیچ کسی کاملا اعتماد کنم احساس میکنم که آن زندان فکری ای که داخلش گیر افتاده بودم الان کوچک تر هم شده و به قول امیر تتلو: وقتی به روی ما دریچه ای به نام اطمینان بسته شد تمام ازادی های زمین را قفس فرا گرفت!!!
اعتماد خودش سمی و کشندست و وقتی خیلی خطر ناک میشه که سیاست هم توی کار نداشته باشی!!! عمو اسماعیل یه حرفی زد که باعث شد بیشتر ادم هارو درک نکنم بهم گفت: کلا خاندان ما ادم های لحظه ای، ای هستند یعنی همون چیزی که داخل دلشونه، همون رو هم زندگی میکنن اما ادم های دیکه سیاست دارن،احساسات خودشون رو مثل پیاز داخل کلی لایه مخفی میکنن و همین باعث رسیدن اونها به هدف هاشون میشه
برام سواله که چطوری ادم ها چطوری این مهارت رو بدست اوردن و چطوری یسری از اونها، جلوی من سر تکان میدهند و تمرار میکنند و میگویند:
واقعا چطوری یک سری از ادم ها این مهارت رو بدست اوردند
بعد هم اهی میکشند و زیر لب میگویند: جدی چطوری؟
بگذریم الان از همه بریدم از همه کلا چپیدم تو اتاق لامصب خودم بسمه دوییدن بسمه کلا به چشم همه ادما مسخره شدن.....
the famet