روزی صدایی مرا از این کابوس بیدار میکند
کسی دست هایم را میفشارد و ترس را انکار میکند
آندم که اشک هایم میچکند و لب هایم میلرزند
نزدیک گوشم هجای دوستت دارم را تکرار میکند
میگوید بلندشو، پتو و پرده ها را کنار بزن
میگویم نه، بازوانم را میکشد و اصرار میکند
شاید کاغذ شعرهایم را از پنجره بیرون انداخت
اینطور، دست های غم سُرای مرا بیکار میکند
آه که در این چهارگوشِ بی روحِ اتاق
خیالی بلند، دارد ذهن مرا بیمار میکند
از پنجره نه می وزد و نه سرور
این خنثی بودن فضا مرا از خود بیزار میکند
یک بطریِ شیشه ای سبزرنگ روی میز است
میچرخانمش: اشاره به پاکت سیگار میکند
402/10