شب یلدای امسالم یکمی زیادی متفاوته، هم کنکوری شدم، هم دورم خیلی خلوت شده، هم نمیدونم واقعا قراره تو این شب به یاد موندنی چیکار کنم…
قلبنا با فامیل و افراد خونوادم دور یه کرسی جمع میشدیم و تنقلات و میوه و آجیل میخوردیم و تلوزیون میدیدم، ولی چیزی که قراره شب یلدای امسالمو متفاوت تر کنه، تنهاییه… تنهایی که بعضی موقع ها باعث میشه انرژی بگیرم، بعضی موقع ها کتاب بخونم، بعضی موقع ها بدور از هیاهوی آدما عمیقا فکر کنم و باعث پیشرفت خودم بشم، ولی تو این شب تنهایی یه معنای خاص تری داره… اینکه وقتی لحظات به یاد موندنی این شب شروع میکنن به رقم خوردن و ثبت شدن، و من هی شب یلدای امسالو با شب یلداهای قبلی مقایسه میکنم، و شاید بگم که چقدر دورم خلوت شده…
درسته خودم خواستم تنها باشم، خودم ارتباطاتمو قطع کردم، خودم شمارهٔ سیمکارتمو تغییر دادم تا واسه کنکور دوستام باهام تماس نگیرن و وقتم هدر نره، خودم خواستم تنها و منزوی باشم، ولی الان پشیمونم… . مگه از قدیم نگفتن انسان جایز الخطاست؟! شاید واسه همین تنهایی طلبیمه که تصیمیم گرفتم وبلاگ بسازم، تو ویرگول بنویسم و ….
شاید از عادت کردن میترسم، شاید از قضاوت شدن میترسم، شاید از دل شکستن میترسم، شاید از دل شکسته شدن میترسم، شاید از اون لحظه ای که جدا میشن میترسم، تو این شایدا هیچ استثنائی رو در نظر ندارم، میتونن راجب یه دوست باشن، یه جاست فرند، یه عشق یا …، با اینکه ۸۰ درصد مواقع اونی که کات میکنه منم، ولی پشیمونم، دست خودم نیست…
بازم شاید!! بلد نیستم آدما رو اونطوری که هستن قبول کنم، اینکه اونطوری که من دوست دارم باهام رفتار نمیکنن یا ناخواسته بدون اینکه متوجه بشن ناراحتم میکنن…. شاید زیادی از بقیه انتظار دارم… اینکه مثل خودم باشن… شاید طبعیت ذات درونمه… اینکه تنها و منزوی بمونم…
شب یلدای امسال قراره تنها بمونم…
یلداتون مبارک