ویرگول
ورودثبت نام
Zahra
Zahra
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

آیا من کافی هستم؟

گاها صبح‌ها که بیدار می‌شوم بدون اینکه اتفاق بدی افتاده باشد یا مشکلی وجود داشته باشد از خودم می‌پرسم آیا من کافی هستم؟

این سوال احتمالا از همان پنج شش سالگی در ذهن من بوده است. در دوران دبستان که هیچ دوستی نداشتم موقعی که تنها روی نیمکت مدرسه می‌نشستم به این فکر می‌کردم که آیا من چون کافی نیستم دوستی ندارم؟

موقعی که وارد متوسطه دوم شدم با اینکه بهترین دانش آموز مدرسه بودم با هر مشکل کوچکی مدام از خودم می‌پرسیدم آیا این به خاطر کافی نبودن من است؟

آیا من به اندازه کافی خوب نیستم که بتوانم دوستی داشته باشم یا با مدیر مدرسه صمیمی شوم و کاری کنم معاون پرورشی از من کمتر متنفر باشد؟

تمام مدت عینک بدبینی به خودم را به چشم زده بودم و از خودم می‌پرسیدم "آیا تو کافی هستی؟"

ماجرای کار کردن من اینطور نبود که قصد کار کردن را داشته باشم یا خیلی دنبالش گشته باشم.

در واقع برای اینکه به خانواده ام نشان دهم من در حال تلاش کردن هستم اما موفق نمیشوم چون کافی نیستم به اولین آگهی که در دیوار دیدم پیام دادم.

توقع داشتم بعد از مصاحبه بگویند تو کم سنی و مدرک و سابقه کار نداری پس اینجا جایت نیست.

آن موقع من راحت برمی‌گشتم به اتاقم و در تختم غرق می‌شدم و هر روز می‌پرسیدم آیا من کافی هستم؟

اما در واقع این طور نشد. گفتند فردا بیا کارآموزی و مشغول به کار شو و برخلاف تصور من بعد از چند هفته هم عذرم را نخواستند و قرارداد امضا کردم.

اما با این حال تا سرکار به مشکلی میخورم یا گاها بدون دلیل از خودم می‌پرسم آیا من کافی هستم؟

همین کافی نبودن باعث می‌شود همه چیز به نظرم ترسناک باشد و فکر کنم من لیاقت چیزی را ندارم و نباید حتی تلاش کنم.

حتی نوشتن یک متن ساده با نام مستعار در ویرگول هم برای من سخت است. نمی‌خواهم کسی مرا ببیند و بشناسد و بفهمد که چقدر کافی نیستم.

حتی نمی‌دانم علاج این درد چیست و چه کسی می‌تواند به من کمک کند. همیشه فکر می‌کردم داشتن شغل کمک می‌کند احساس مهم بودن و مفید بودن کنم. شاید این موضوع کمک کند کمتر کم باشم اما اینطور نبود و نیست.

گاهی احساس می‌کنم احساساتم تبدیل به دریایی شده اند که من در آن غرق خواهم شد و کسی برای نجاتم نیست.

احساسات بسیار دروغگو و فریبکارند. وقتی حس می‌کنی چیزی درست نیست انگار چشم‌هایت بسته می‌شوند و دیگر هیچ تصور و دیدی از دنیای واقعی و حقیقت نداری.

امیدوارم روزی این پرده موهوم احساسات کنار برود تا بفهمم من واقعا کافی نیستم یا این فقط یک حس گذرا است.

دلنوشته
یه دختر علاقه مند به نوشتن و خوندن و عاشق گربه. دوست دارم تا زنده ام بیشتر یاد بگیرم و چیزایی که بلدم رو یاد بدم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید