یه زمانی کوچولو بودی یعنی کوچولو بودیم! در واقع هممون به زمانی کوچولو بودیم و وابستگی 100در100 به افراد دور و برمون داشتیم
ولی از اون زمان هر چی میگذره بیشتر به این نتیجه میرسیم که هیچکی به اندازه خودمون نمیتونه به فکر ما باشه
به مرور این 100% هی کم و کمتر میشه و افراد در سنین مختلف میفهمند که ای بابا! تنها کسی که میتونه اونو نجات بده خودشه (اگر شما هنوز به درک این مطلب نرسیدی و دارای با توجیهاتی مث اینکه «ما موجودات اجتماعی هستیم و به هم نیازمندیم» توجیه میکنی که این وابستگی کم تر نمیشه و بقیه میتونن بیشتر از خود آدم به فکرش باشن ،،،، مطمئن باش خامی و تو هم به این درک خواهی رسید
شاید یکی بگه این تفکر خیلی بی رحمانس !
شاید یکی دیگه بگه این خودخواهیه !
شما هر چی میخوای اسمشو بزار ولی من اسمشو میزارم یکی از مهم ترین عامل های پیشرفت بشر
وقتی انسان ها به این نتیجه میرسند که کسی نیست در این دنیا که به اندازه ی خودش ، کمک یار ، به فکر و خواهان پیشرفت اون باشه نتیجش میشه پشتکار و نتیجه پشتکار چیزی جز پیشرفت نیست
بله یکی از عامل موفق جامعه و افراد درک همین جمله کوچولو هست که «هیچکی به اندازه خودت نمیتونه به فکر تو باشه»
وقتی اینو درک کنی میری تلاش میکنی البته وقتی درکش هم نکنی باز هم تلاش میکنی ولی تفاوت این تلاش با اون تلاش ، تفاوت زمین تا آسمونه
همه تا یه حدی جوش تو رو میزنن از یه جایی به بعد فقط خودتی که جوش خودتو میزنی
اگر در مسئله ای مثلا دایره ای حدود 100 نفر درگیر تو باشند و بخواهند کمک کنند و برای ناکامی هات غصه بخورن >> بعد از گذشت یه مدت زمانی این دایره کوچیک و کوچیک تر میشه >>> تا میرسه به برادر و خواهر و پدر و مادرت >>> باز هم کوچیک میشه >> میرسه به پدر و مادرت >>> و اینقدر کوچیک میشه که آخرش خودت میمونی و خودت ...... و چون خودت هم نسبت به بقیه همچین حسی داری > بنابراین بقیه رو درک میکنی که از یه جایی حتی یک ثانیه هم به تو درک نکنن > و درک کردی که نهایتا بیشتر و جوش و غصه رو از ناکامی ها خودت میخوری >>>> پس تلاش میکنی >>> و از این تلاش ها میبینی یه اختراع ، یه ایده ، یه پدیده کشف میشه
پس بفهمیم که خودمونیم و خودمون و در نهایت هیچکی به اندازه خودمان نمیتونه به فکر ما باشه. (سنی که باعث فهمیدن کلمه در نهایت در این جمله میشه ، در افراد مختلف متفاوته!!!!)