مرد درونگرا
مرد درونگرا
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

جمعه عصر ۱

جمعه عصرها ذهنم آروم نیست. هفته پیش اینقدر آشفته بودم که به یه دوست قدیمی زنگ زدم تا باهاش در این مورد صحبت کنم. اونروز آروم شدم اما امروز دوباره حالم خوب نیست.
- منظورت چیه که حالت خوب نیست؟
احساس رضایت درونی ندارم. از خودم راضی نیستم.  شاید فکر میکنم مفید نبودم و بطالت گذشته.
- خودت چی فکر میکنی؟
فکر میکنم چون‌ روز تعطیل هست و فراغت بیشتری دارم، ناخوداگاه باید پایان روز بهره‌ی بیشتری از روزم ببرم. فکر میکنم چند برابر روزای دیگه باید فعال باشم، اما عصر که میشه ثمره‌ای نداشتم.
- چی بهت میگذره ؟
یه منتقد درون که هربار با لحن والدانه میگه ؛ چیکار میکنی؟ چیکار کردی؟ یه کاری کن که باعث پیشرفت‌ت باشه.
- بعد تو چیکار میکنی ؟
از عصر من باید جواب این بازخواست‌ها رو بدم. بعد میشینم و مثل یه بچه‌ی مثبت و سرخورده همه قطعه‌های ذهن مو باز و دوباره چینی میکنم. البته چیدمان جدیدش هم چندان فرقی نمیکنه. من هرهفته جمعه شب خودمو وسط آرزوها،‌ رویاها و برنامه‌ها پیدا میکنم و دوباره شروع به بررسی و بازبینی روزای آینده می‌کنم.
این اتفاق روزای دیگه نیست. چون اکثر وقتم به کار و استراحت بعدش میگذره و ذهنم فرصت بازخواست و تحلیل نداره.
- دنبال چی هستی؟
یعنی میشه این تهدید، نقطه ضعف و احساس نارضایتی (یا هر اسم کوفتی دیگه‌ای هست) به احساس مثبت تبدیل بشه.؟!!







احساس رضایتروزنوشتهخودمانی
یادداشت‌های یک کارمند دست به قلم ✍ در اندرونِ منِ خسته‌دل ندانم کیست... که من خموشم و او در فغان و در غوغا ست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید