تو دنیای پر از سرعت امروز هر روز خبری نیست که از هوش مصنوعی و سرویسهای جدیدی که برای هر موضوعی و کاری که قبلا ساعتها براش وقت میذاشتیم که آمادهاش کنیم، نشنویم...
خیلی از اینها هم واقعا تحول بزرگی تو زندگی ما ایجاد کردند، مثلا باعث شدند تو وقتمون صرفهجویی بشه و به کارهای مهمتری برسیم، یا باعث شده کار با کیفیتتر پیش بره و یا حتی ایدههایی رو بهمون بگه که خودمون تو اون لحظه بهش فکر نکرده بودیم، خلاصه کافیه در این دنیای پر سرعت و تغییر سوار موج ترندهای دنیای تکنولوژی نشیم، اونوقت که به خودمون که بیاییم میبینیم چقدر عقب افتادیم...
حتی خیلی از کارهایی که هنوز ما از عادت اونارو انجام میدادیم در این موجهای ترند دنیای دیجیتال به نوعی جز نوستالوژی محسوب میشه، گاهی با خودت فکر میکنی آیا هنوز کسی هست که طرفدارش باشه؟
این سوالی بود که اتفاقا توی چند سال پیش از خیلی از بچههای نسل جدید شنیدم، کسایی که ساخت یه ویدیو و یا پادکست و حتی پست چند اسلایدی رو ترجیح میدن به نوشتههای نسبتا طولانی که شاید خوندنش حتی ۵ دقیقه هم طول نکشه!
«حوصله داریا، اصلا کی میشینه نوشتههای وبلاگ و وبسایتت رو بخونه؟» این سوالی بود که تو این چندسال اخیر هر وقت دستم رفت رو کیبورد تا یه مقاله و یادداشت بنویسم با صدای افراد مختلف تو گوشم پیچیده، سوالی که شاید در لحظه جواب قانع کنندهای نداشتم براشون بگم، ولی تهش به این باور بودم که اصلا من مینویسم تا بیشتر یاد بگیرم و میدونم بالاخره یادداشتها و مقالات ما تو وب فارسی هم مخاطبان خودش رو داره و سریع چهره تئودور فیلم Her تو ذهنم میاومد..
کسی که تو دنیای آینده و تمام دیجیتالی میشست به سبک قدیمی یه نامه از ته دل و ذهنش مینوشت، و خب اونجا هم میفهمیدیم که دنیا هرچقدرم پیشرفت کنه باز جایی برای محتوای و کارهای انسان محور هست.
چند شب پیش که نیما شفیع زاده به مناسبت ۲۲ سالگی وبلاگستان فارسی مطلبی رو آماده کرده بود و برام فرستاد که بخونم، یهو تمام این سالها مثل یه فیلم تند از جلوی چشمم عبور کرد، البته درسته که به عنوان یه دهه شصتی هنوز باور نمیکنم که دارم به چهل سالگی نزدیک میشم و هنوز تو ذهنم یه جونک کنجکاو و مشتاق یادگیریم که هنوز بیست و پنج سالشه، ولی با خودن مطلبش سریع یه حساب سر انگشتی کردم دیدم واو کم کم ۱۸ ساله دارم رسما در قالب بلاگ تو وب فارسی مطلب مینویسم.
من زمانی که با مفهوم کامیپوتر آشنا شدم که سوم و چهارم دبستان بود، نسل کمودور ۶۴ ها بود که یکی از پسرعمههام به عنوان یه وسیله خیلی داکچری جدید تازه خریده بودن و فقط اجازه میداد ما بشینیم و به صفحه تلوزیون ۱۴ اینچ قرمزهای که جای مانیتورش بود و اون باهاش کار میکرد نگاه کنیم و بعدها هم یکم اجازه میداد به سبد پر از فلاپیهاش دست بزنیم یا اینکه خیلی دیگه بهمون حال میداد اجازه میداد تا دکمه روی فلاپی درایو رو بزنیم که فلاپیها ازش بیاد بیرون، و من از همون زمان تو نگاه اول عاشق کامپیوتر شدم، حتی یادمه انقدر تحت تاثیرش قرار گرفته بودم که با جعبه برای خودم یه کامپیوتر درست کرده بودم و سعی میکردم چندتا دستوری که تو هر بار مهمونی تو ذهنم حفظ کرده بودم رو با کاغذ رولی که تو کامپیوتر مقواییم درست کرده بودم نقاشی کنم. (وی از همان دوران کودکی در حال طراحی پروداکت بود ?)
دروغ چرا من برعکس خاطرات خیلی از قدیمیهای وب فارسی تا قبل از ورودم به دانشگاه کامپیوتر نداشتم، ولی خب اولین تجربه مستقلم با کامپیوتر رو وقتی ۱۲ سالم بود با حضور در کلاس یه موسسه آموزشی پیدا کردم، کلاسی که شاید بگه گفت اولین دورههای عمومی که تو تهران برگزار میشد تا کم کم کارمندان و منشیها با وسیلهای به اسم کامپیوتر آشنا بشن و برای کلاس کاری هم شده ازش استفاده کنند، دورهای که هنوز ویندوز نیومده بود.
۱۲ سالم بود که مامان که شوق و علاقه زیاد من رو به کامپیوتر میدید، با التماس زیاد و صحبت و مذاکره با مربی و مدیر موسسهای که کلاسها رو برگزار میکرد من تو اولین کلاس کامپیوتر زندگیم شرکت کردم. کلاسی که تنها بچه کلاس بودم و همه زنان و دختران کارمندی بودند که باید دست از ماشین تایپهاشون بر میداشتند و حالا با وسیله جدیدی کار میکردند، خیلی ها به اجبار اومده بودند، غر میزدند و حتی علاقه نشون نمیدادند. چون تعداد کامپیوترهای کلاس هم کمتر بود دو نفره باید روی یه سیستم میشستیم و کار میکردیم اونم توی یه محیط کاملا خشک و سیاه با نوشتههای سفید، بله درست حدس زدین محیط DOS بود.. انقدر من شوق یادگیری داشتم شده بودم کمک دست مربی کلاس، هرکی جایی گیر میکرد می دوییدم میرفتم بهش نکات رو میگفتم، بعد این کلاسها همینجور ادامه داشت و من بخاطر اینکه از عشقم یعنی «کامپیوتر» دور نباشم انقدر خوب عمل میکردم که مامان و بابام ترغیب بشن که من رو تو کلاسهای سطح بالاتر بفرستند.. خلاصه از این کلاس رفتم دوره NC، و بعد هم ویندوز آمد و کار و برنامه من توی تابستان شده بود رفتن به کلاس کامپیوتر، بعد ها هم که پای کلاسهای آموزش کامپیوتر به مدرسهمان باز شد که روزهای جمعهای از خوابم نزدم به شوق رفتن به اونجا که بتونم خودم پشت کامپیوتر به تنهایی کار کنم. یادمه هر کلاسی که شرکت میکردم مربیش بهم میگفت خیلی استعدادت خوبه، یادت باشه بری ریاضی فیزیک بخونی که بعدش دانشگاه بری کامپیوتر بخونی، و همین شد ملکه ذهن من!
زمانی که پایم به کنکور و انتخاب رشته دانشگاه کشید، حتی پی یکسال پشت کنکور ماندن رو به تنم مالیدم اما گفتم الا و بالله باید بروم رشته کامپیوتر بخونم، اون روزها یعنی حوالی سال ۸۲-۱۳۸۱ مثل رشته برق جز تابترین رشتههای دانشگاهی محسوب میشد و اینطوری شد ورود حرفهای من به دنیای کامپیوتر و مهمتر از همه دلیل محکمی برای داشتن کامپیوتر شخصی در خانه برایم بود.
توی چند سال گذشته هم که تجربه چندساعته وبگردی توی اینترنت آن زمان را داشتم، زمانی که هنوز وبفارسی انقدر پر محتوا نبود، اما از زمانی که کامپیوتر شخصیم پایش را به خانه ما باز کرد هر ساعت شبانهروز سوده را فقط پای کامپیوتر پیدا میکردی، هرچند تا سالها با فامیل و دوست کل داشتیم که چرا انقدر خط تلفن خانه ما اشغاله و همش در حال خریدن کارت اینترنت بودم و خوشحال از ۱۰۰ ساعت رایگان شبانهاش ?
روزها تند و تند میگذشت و من هر روز بیشتر از اینترنت استفاده میکردم و بهانهای بود برای توسعه و تمرین درسهای دانشگاهم، کم کم که بحث بلاگ و... مد شد و گذشت تا اینکه گفتم چرا من هم یکی از این صفحات را نداشته باشم و جسارت به خرج دادم و در نیمه دوم شهریور ماه سال ۱۳۸۴ اولین صفحه وبلاگم را در بلاگفا با عنوان «تکنولوژی روز» ساختم که این شروعی شد برای نوشتن تجربیات، خلاصه خواندهها و مطالبی که یادگرفته بودم.
یادش بخیر، آن دوره یکی از کارهای پاره وقتی که انجام میدادم با html, CSS , JavaScript آن زمان طراحی قالب بلاگهای بلاگفا بود? (اصلا فروشش کلاس خاصی داشت)
بگذریم که اینترنت ایران و بحث فیلترینگ هم در همان سالها پررنگ بود و به دلایل مختلف سرویسها را یا فیلتر میکردند یا از دسترس خارج میکردند و ما چقدر از آن سالها از این سرویس به آن سرویس کوچ کردیم.. اما این کوچ برای من مثل یک سفر پر ماجرا بود سفری که در آن کندن و دل خوش نکردن ابدی را یادگرفتم، دوستان زیادی پیدا کردم، مطالب زیادی را خواندن و سعی کردم به عادت همان روزهای اول بلاگ نویسی از تکنولوژی روز بنویسم، شاید تمام این سالها محتوا و نوشتههایم در حوزههای مختلف بود آن هم به دلیل روحیه جنرالیست و چند پتانسیلی بودنم..
اما همیشه معتقدم، نوشتن باعث میشه عمیقتر فکر کنم و دقیقتر بنویسم که خب در نتیجه باعث میشه بیشتر و پر قوامتر یادبگیرم، و اگر بتونم با نوشتهای تغییری تو مسیر و تفکر کسی بدم، چه رسالتی از این بهتر?
امیدوارم در این روزهای پر تلاطم اینترنت ایران، که هر روز نگران قطعی و قیلترینگ بیشتر آن هستیم روزهای پر امیدی و خوبی شامل حال ما شود، کاش مسئولان ما میدادنستند که خیلی از ما از این اینترنت برای یادگیری و توسعه فردی و حرفهای خودمان استفاده کردیم که الان که داریم به چهل سالگیمان نزدیم میشیویم خوشحالیم که در زمانی بدنیا آمدیم که چیزی به اسم کامپیوتر و اینترنت و هوش مصنوعی زندگیمان را متحول کرد و دید و تجربه تازهای به زندگی خودمان و مسیر حرفهای مان داد.
من هنوز هم بعد تمام این سالها به عشق در نگاه اول معتقدم، مثل عشق من به دنیای کامپیوتر?