همکاران ما در خط اول جبهه خانوادههای خود هستند، یعنی در پشت سر هر یک از آنها همسری دلسوز، فداکار، روشنبین، آگاه و شاکر قرار دارد. شاید در نگاه سطحی برای شرکت مهم نباشد که او چگونه زنی است؛ ولی اگر عمیق بنگریم متوجه میشویم که نقش همسر به هیچ وجه کمتر از نقش شوهر در سازمان نیست و در مواردی حتی مهمتر است.
در واقع بینشها، نگرشها و رفتارهای همکاران متأثر از روحیه و رفتار همسرانشان یا حداقل الهام گرفته از رفتار متقابل افراد در خانواده است. بنابراین آنچه در سازمانها میگذرد نمودی از رفتار خانوادگی کارکنان است. کنش افراد عمدتاً سمبل منش، فرهنگ و اخلاقیات خانواده آنهاست. من به این موضوع به طور تصادفی پی بردم و کنجکاویهای بعدی، هرگونه تردیدی را از من گرفت.
یکی از مدیران ما در عمل بسیار مستبد و سختگیر بود، به گونه ای که از محیط کار، جهنم کوچکی برای همکارانش ساخته بود. بعدها، با افزایش رفت و آمد خانوادگی، نظیر این رفتار را در خانواده او نیز یافتم. توجه به رفتار سازمانی و خانوادگی وی مرا واداشت تا رفتارهای دیگران را نیز زیر نظر بگیرم و امروز بر این باورم که
انتصاب، بخصوص در سطوح بالای سازمانها، بدون توجه به رفتار خانوادگی افراد اشتباه بزرگی است.
پیشنهاد میکنم رفتار فرد یا افرادی را که با آنها آشنایی سازمانی و خانوادگی دارید زیر نظر بگیرید، مشاهده خواهید کرد افرادی که رابطه خانوادگی آنها از نوع سلطه است ارتباط محیط کاری آنها نیز از همین نوع است.
اگر خانواده را تحت سلطه دارند یا زیر سلطه خانواده هستند در محیط کار نیز سلطه جو یا تحت سلطه هستند. آنها فقط در فضای سلطه میتوانند مناسبات برقرار کنند. این رابطه همیشه مستقیم نیست. ممکن است فردی در خانواده تحت سلطه و در محیط کار سلطه طلب باشد یا برعکس. من در مطالعاتم حتی یک بار هم تیرم به سنگ نخورده است. همه آزمایشهایم این نظریه را اثبات کرده است.
وقتی در زمینه نوع نگرش افراد خانواده نیز بررسی کردم به همین نتیجه رسیدم. یعنی با تمام افراد خانواده از موهبت نگرش مثبت برخوردارند یا همگی گرفتار بلیه نگرش منفی هستند. البته آزمایش دوم قطعیت اولی را ندارد و بیشتر در خانوادههای مسنتر جواب میدهد. بعضی از خانوادههای جوان مستثنی هستند. ولی از آنجا که بدبینی و نگرش منفی عارضه ای مسری است اگر چند سالی حوصله کنید به اثبات این نظریه نیز میرسید. این پدیده یعنی اثر رفتار خانواده در سازمان میتواند زمینه مناسب و جالبی برای تحقیقات روانشناختی و جامعه شناختی باشد
و شاید دستاوردهای قابل توجهی برای مدیریت کشور به ارمغان بیاورد. البته شاید مطالعات علمی در این خصوص صورت گرفته باشد، ولی متأسفانه من نتوانستم مدارک و مستنداتی بیابم. در کتابهای پنجمین فرمان و هفت عادت مردمان موثر جنبههای دیگری از این ارتباط مورد بررسی قرار گرفته است. به هر حال همه چیز حکایت از همبستگی شگفت انگیز تابع و متغیر در این موضوع دارد. به طور قطع من کشف جدیدی نکرده ام ولی مهم این است که در کنتورسازی آن را دوباره کشف کردیم.
چیزی که آدمی خود کشف میکند به آمیزه ای از فراگیری و تعهد تبدیل میشود. میبایستی در مقابل این یافته کاری میکردیم آنچه کردیم برای خودمان معمولی بود. ولی هیجان خانم دکتر شهیندخت خوارزمی در برخورد با آنها معمولی نبود. (خانم دکتر شهیندخت خوارزمی از استادان مدیریت در سازمان مدیریت صنعتی هستند. ایشان ۸۶ مقاله نوشته اند و کتابهای زیادی، از جمله کتابهای آلوین تافلر را به فارسی ترجمه کرده اند.)
ایشان در بازدید از کارخانه، ملتمسانه به من گفتند: تو را به خدا اینها را مکتوب کنید ما در ایران به انتشار این تجربیات نیاز داریم حتی به منزل ما آمدند و از همسر من خواستند که مرا به این کار تشویق کند. هفته بعد ایشان در جلسه همسران مدیران شرکت در قزوین حاضر شدند و باز هم اصرار کردند.
با توجه به فرهنگ حاکم ما پرداختن به این امور کار سختی بود. از یک طرف برخوردهای سنتی برخی از خانمها و از طرف دیگر تعهدات مذهبی کار را به شدت دشوار مینمود. اندکی بی مبالاتی نتیجه معکوس به بار میآورد.
برای آشنایی خانوادهها با یکدیگر، سفری به کیش ترتیب دادم. در این مطمئناً پیشنهادی بود که رد نمیشد. پس از گشت روزانه در بازار عربها و مرجان و غیره پیشنهاد کردم که مدیران و همسرانشان بعد از شام برای صرف چای گرد بیایند.
بعضی از خانمها با کنجکاوی قیمت اجناسی را که خریده بودند از یکدیگر میپرسیدند و آقایان هم زلالی آب دریا و ساحل مرجانی را بهانه گفت و گو قرار داده بودند. اما در درون من کلنجاری سخت جریان داشت. طرح موضوعهای بسیار جدی در فضایی به ظاهر نامتجانس.
بالاخره شروع کردم و یافتههای خودم را از رفتار متقابل فرد در خانواده و کار و اهمیت کار در زندگی خانواده و خلاصه هر آنچه از قبل طراحی کرده بودم باز گفتم.
انتظار داشتم این حرفها و نظرها با تمسخر رو به رو شوند ولی در کمال تعجب استقبال خانوادهها به قدری بود که این جلسه تا دو بعد از نیمه شب ادامه یافت.
میخواستم بحثها را در فصل مشترک کار و خانواده نگه دارم؛ ولی خانمها آن را به درون خانواده کشاندند. از بی توجهی همسرانشان به تهیه جهیزیه دختر دم بختشان گرفته تا مسائل درسی فرزندانشان سخن گفتند.
نکته مهم در ورای همه این حرفها محکومیت شرکت بود. خانمها از اینکه شوهرانشان تا پاسی از شب در شرکت میمانند از اینکه در هنگام بازگشت به خانه عصبانی و بی رمق هستند، کمتر به وضع درسی بچهها رسیدگی میکنند کمتر با بچهها به گفت و گو مینشینند شرکت جای تفریح و گردش خانواده را گرفته است و همسر در خانه دست کم گرفته میشود گله مند بودند.
وقتی برای خانمها گفتم که ما نیز در صبحگاهان با مدیرانی اخمآلود و بی نشاط سر و کار داریم تازه باورشان شد که قضیه دو طرفه است.
ما دو شخصیت نداریم و آنقدر هم هنرپیشه خوبی نیستیم که در خانواده به شکلی و در کارخانه به شکل دیگری در آییم ما فقط یک زندگی داریم، تفکیک زندگی شغلی و زندگی خانوادگی بی معناست.
البته اگر مراد از زندگی آن بخش از حیات است که با پدیدههای بیرونی تبادل احساس و عاطفه و اندیشه دارد در کار بیشتر از خانواده زندگی میکنیم لااقل روزی ۱۰ تا ۱۲ ساعت در کار و با کسر ساعات خواب حداکثر ۵ ساعت در خانواده هستیم.
ما شخصیت اجتماعی مان را از کار به دست میآوریم و به دلیل کارگر بودن کارمند بودن رئیس و مدیر بودن است که در جامعه احترام داریم با از دست دادن کار حتی احترام خانوادگی خودمان را نیز از دست میدهیم. وانگهی، کار مخارج خانواده را تأمین میکند.
توانایی انجام رسالت انسانی را در کار بیشتر مییابیم تا در خانواده از مسیر کار است که میتوانیم جاودانه شویم. به تاریخ بنگرید. رمز ماندگاری مشاهیر را بررسی کنید. همه آنها به دلیل نوع کار و نوع نگرشی که به کار داشتند زنده مانده اند. کمتر شهره ای را مییابید که نوع زندگی خانوادگی علت جاودانگی اش شده باشد. شعر، نقاشی، موسیقی کتاب فیلم اکتشاف، اختراع و خلاصه کارشان مانده است. پس چرا ما در فرهنگ سنتی این چنین کار خود را مورد بی مهری قرار میدهیم.
متأسفانه انتقاد و بدگویی از کار و شغل به نوعی تفاخر اجتماعی تبدیل شده است. آن شب همه این حرفها به میان آمد خانوادههای معمولی ما بحثی جدی و اساسی و غیرمعمول را شروع کرده بودند.
کیش و سازمان، خانه و کارخانه و نیازهای مادی و معنوی به هم پیوند میخوردند و چون این اندامها از یک جنس بودند سریع جوش میخوردند. اصلاً به ناحق از یک پیکر بریده شده بودند.
در گذشتههای نه چندان دور، کار در خانه و به کمک همه افراد خانه انجام میشد ثروت به عنوان یکی از ابزارهای ادامه زندگی با درک متقابل همه از مسئله حاصل میشد .
زمانی کار، مربوط به همه افراد خانواده بود. ولی امروز کار به گوشه ای از ذهن بچهها و همسران پرتاب شده و انگار فقط تفریح همسر است و برای ارضای امیال شخصی او صورت میگیرد و ربطی به خانواده ندارد موفقیت در کار با موفقیت خانواده هیچ ارتباطی ندارد.
بعضیها نمیدانند پدرشان چه کار میکند. حتی عنوان شغلی پدرشان را نمیدانند تنها میدانند که در کارخانه کار میکند و کارخانه آنجایی است که پدرشان را استثمار میکند حقش را میخورد، او را خسته و عصبانی میکند و همه کمبودها را به او تحمیل میکند.
آیا هیچ شنیده اید که خانواده کارخانه را از الطاف الهی بداند آن را مایه تأمین زندگی بخواند و در صدد تشکر از آن برآید؟ در بـرابـر هــر نفس شکری واجب است در مقابل حقوق کارخانه کفران؟
متأسفانه خانه سازمانی، اتومبیل سازمانی، مسافرتهای خارجی و تلفن همراه برای مدیران نیز ضرورت شکرگزاری از سازمان را پدید نیاورده است. به تحقیق اثبات شده است که حتی میزان حقوق و مزایا مهم نیست، دریافت کننده از کم و زیادش ناشکر است. فکر نمیکنید پای یک بیماری اجتماعی در میان است و میکروب آن خانواده و محیط کار را آلوده است؟
برای جبران مسئله باید تمهیدی همه جانبه اندیشید. کمکهای غیرنقدی و پاداشهای جورواجور کافی نیستند. سازمانهایی را میشناسم که همه جور کمک و پاداش داده اند و باز هم ناموفقاند. باید پیشنهادگیری پای خانواده را به میان کشید.
منظورم برقراری نوعی یارانه جدید از خانوادهها نیست. کلاس تقویتی فرزندان، کارکنان، استخر، سونا، باشگاه، جشن دانش آموزی هدایای تولد و.... منظورم نیست. همه اینها یکبار مصرف اند و بار دوم به صورت توقع و جزو وظایف و حقوقی در میآیند که اگر تکرار نشوند مشکل ایجاد میکند.
منظورم ارتباط فکری با خانواده هاست. منظورم درک خانوادهها از کار است. هم جهت کردن آرمانهای کار و خانواده است.
ساموئل کینگ در کتاب جامعهشناسی در بخش تعریف خانواده چنین مینویسد: خانواده به زبان یونانی Eokonomia است که کلمه Economics یعنی اقتصادیات، از آن مشتق شده است و نشان میدهد که به زعم پیشینیان، خانواده قبل از هر چیز یک سازمان اقتصادی است. عده ای از جامعه شناسان خانواده را شرکت یا سازمانی با ارتباط خونی تعریف میکنند. آنتونی گیدنز نیز در کتاب جامعه شناسی خود مطالبی در همین زمینه دارد پیش از صنعتی شدن بیشتر خانوادهها واحدهای تولیدی نیز بودند و به کشاورزی یا صنایع دستی اشتغال داشتند. در انتخاب الگوهای ازدواج معمولاً عشق یا محبت، نقش تعیین کننده نداشت، بلکه منافع اجتماعی و اقتصادی مربوط به تداوم نقش اقتصادی خانواده و نگهداری و مراقبت از وابستگان اهمیت اساسی داشت. خانواده در گذشته چیزی شبیه شرکتهای تعاونی امروزی بوده است. با تغییراتی که در اثر پیشرفتهای صنعتی و تغییر الگوهای اقتصادی به وجود آمد بخشی از کار خانواده که در بیرون انجام میگرفت مشمول دستمزد بود و به مابقی که در منزل انجام میشد.
دستمزدی پرداخت نمیشد مثلاً در گذشته خانواده پارچه مورد نیاز خود یا حتی بیشتر از نیاز را برای فروش یا معاوضه با سایر کالاها تولید میکرد و برای این منظور کلیه افراد مانند یک تعاونی کار میکردند و کسی دستمزد دریافت نمیکرد اما وقتی کارخانههای پارچه بافی همین تولید را از خانه به کارخانه منتقل کردند در ابتدا فقط محل کار مرد خانواده به آنجا انتقال یافت و در مقابل کار به او دستمزد پرداخت شد. سایر کارهای داخل خانه بدون دستمزد باقی ماندند. کم کم این تصور برای خانواده پیش آمد که کار با ارزش همان است که به آن حقوق تعلق میگیرد. متاسفانه دریافت کننده حقوق نیز به غلط خود را متمایز از سایر اعضا تلقی کرد. سایر افراد خانواده برای گذران امور مجبور بودند که حتی ساعاتی بیش از مرد در خانه کار کنند ولی دیگر کسی حاضر نبود این کارها را مترادف شغل مرد در بیرون به حساب آورد یا چیزی معادل حقوق برای آن در نظر بگیرد. این پدیده که به راستی باید آن را ضایعه صنعتی خواند نیاز به اصلاح دارد به گونه ای که مجدداً خانواده در حول ابزار تولید ثروت شکل گیرد. بچهها از همان ابتدا کار را بشناسند، با آن بزرگ شوند و با آن مأنوس باشند. زن و شوهر در آن مشارکت داشته باشند. در این صورت است که تعاون با تمام ابعاد خود در خانواده متجلی خواهد شد. لازم به ذکر است که قداست خانواده با این نگرش خدشه دار نمیشود بلکه هر عملی که به تجمیع و پایداری خانواده کمک کند بر قداست آن نیز قطعاً میافزاید.
این سفر و مسائل مطرح شده در آن چنان جاذبه ای ایجاد کرد که همگی خواستار تکرار آن شدند و بر همین اساس اردوی تابستانی طراحی شد. این اردو در بیشه زاری در نزدیکی خلخال برگزار شد.
شب اول زیر باران در بین راه اسالم به خلخال در منطقه چمنزار گیرمان، آنجا که جنگل تمام میشود و هفت شب بعد را در بیشه زاری در ۳۰ کیلومتری خلخال اردو زدیم. چشمه آب درخت و چوب کافی برای آتش وجود داشت. چادرها علم شدند و کار گروهی شروع شد.
ما هر آنچه قابل پیش بینی بود از قبیل تاریخ و ساعت حرکت مسیر حرکت و وسایل مورد نیاز شخصی و گروهی برنامه غذای روزانه وظایف هر فرد در گروه و از همه مهمتر کتابی که از قبل باید خوانده میشد و موضوع بحثهای شبانه همه و همه را برنامه ریزی کرده و در اختیار همگان قرار داده بودیم. شبها گردا گرد آتش و سه پایه بلند سرخپوستی که کتری بزرگی را روی آتش معلق نگه میداشت روی تنه درختانی که به شکل نیمکت در آورده بودیم مینشستیم و بحث میکردیم. موضوع آن قدر جالب بود که به سختی از آن دل میکندیم و با وجودی که ظلمت شب و صدای شغالها و جغدها کمی صحنه را رعب آور مینمود خانمها بیش از آقایان و تا بعد از نیمه شب بحث را ادامه میدادند.
نمازهای جماعت و ادعیه دسته جمعی هم بر معنویت اردو افزوده بود. ما برای اینکه ارزیابی درستی از کارمان داشته باشیم هر بار خانواده ای از بیرون کنتورسازی را نیز با خود همراه میکردیم. این بار مدیر عامل کارخانه تیزرو با خانواده اش همراه ما بود. آنها به سرعت جذب گروه شدند، انگار که در یک جا کار میکنیم.
جلسههایی برای جوانان و کودکان نیز طراحی شد و با برنامه ریزی قبلی از آنان خواستیم که برای ما سخنرانی کنند، سرود بخوانند، نمایش بدهند و حتی مشکلاتشان را در اجتماع، مدرسه و خانواده با ما در میان بگذارند. عجیب این بود که احساس میکردیم به بچههایمان نیز نزدیکتر شده ایم آنها را بیشتر از پیش دوست داریم و بهتر آنها را درک میکنیم و به همین نسبت و شاید هم بیشتر با سایر افراد گروه دوست شده بودیم.
مفهوم خانواده و کنتور سازی حداقل در بخش کوچکی از آن شکل میگرفت. فردای اردو از همکاری با یکدیگر لذت بیشتری میبردیم. دیگر شوق دیدار دوستان خانوادگی ما را به شرکت میکشاند و یادآوری خاطرات سفر هر جلسه ای را مملو از نشاط میکرد.جای هر بدگویی و گله گزاری به دوستی و مودت و همیاری سپرده شد.
تمرین کار گروهی در سفر به شکل زیبایی در کارخانه متجلی شد. پس از سلام و احوالپرسی روزانه با ذکر نام از احوال فرزندان یکدیگر جویا میشدیم. دیگر واقعاً به دوستان یکدیگر تبدیل شده بودیم. خیلی از دیدگاههایمان یکی شده بود و نسبت به هم شفقت و همدلی پیدا کرده بودیم.
این سفر در همه تعطیلات تابستانی تکرار میشد. حتی قرار گذاشتیم که هر خانواده به مناسبت سالگرد ازدواج خود با دعوت از بقیه جشن کوچک و ساده ای بگیرد.
یک بار در تعطیلات نوروزی در هتلی در اهواز اقامت کردیم ولی فشار فرزندان ما را مجبور کرد که در دشت سبز دزفول، اردو برپا کنیم. این اردوها در یاسوج، بوشهر، شیراز، اصفهان، جنت رودبار و دریاچه ولشت تکرار شدند.
جلسههای کتابخوانی ماهانه، همسران، جشن سالگرد ازدواج اردوی نوروزی اردوی تابستانی کوهپیمایی و اردوی پیچ بن همه و همه تعاریف و نگرش جدیدی در مورد کار در اذهان ما و همسران و فرزندان ما به وجود آوردند.
این سفرها و برنامهها نه به هزینه شرکت که با پرداخت سهم هزینه توسط خود افراد صورت میگرفت این نکته را از آن جهت ذکر کرده ام که نقش انگیزههای معنوی را نشان دهم نه اینکه نوعی یارانه را انگیزه شور و شوق این برنامهها تلقی کنید.
در بخش دیگری از کتاب به نام کار در خانه به همین مسئله از زاویه دیگری پرداخته ام و راه کارهایی برای بازگشت کار به خانواده ذکر کرده ام.