تقدیم به همهٔ دوستهای خوبِ دنیا.
به بهترین دوستتان فکر کنید؛ اسمش را زمزمه کنید. به اولین باری که یکدیگر را دیدید فکر کنید. به اولین مکالمه، به اولین باری که با یکدیگر خندید. به اولین باری که باهم گریه کردید. به تمام اتفاقات شیرینی که باهم داشتید و به هر آنچه زشتی که باهم دیدید. به یادآوردن اینها که کاری ندارد!
دستتان به چند تا از «لمسناشدنیها» در دوستیهایتان رسیده است؟ فکر کنید! بیشتر و بیشتر! این دوستی که با او لبت از شدت ناراحتی لرزیده و دلت از خنده با او درد گرفته را چقدر دوست داری؟ چند بار، بارِ کجَت را صاف کرده تا به منزل برسی؟ خودت چند بار، بارِ کجش را صاف کردی و راهی منزلش کردی؟
لمسناشدنیها (Intouchables)، داستان دو رفیق است که سر راه هم قرار میگیرند. از دو جهان که ۱۸۰ درجه با هم دیگر فرق دارند. از این بهتر نمیشد اسم فیلم را انتخاب کرد.
فیلم دستت را میگیرد و میبرتت به عمق دوستیهایت. میبرتت به دیدن دوستهای صمیمیت. به روزهای اولی که همدیگر را دیده بودید. به تمام جکهای بیمزهای که باهم به آنها خندیدید. به دیدن تمام آنهایی که باهم دیگر مسخرهشان کردید.
در سفر لمسناشدنیها تو در یک تئاتر با یک بازیگر نشستهای: بهترین دوستت. او برایت میخواند، تعریف میکند و حرف میزند و تو در ردیف اول نشستهای، مثل ابر بهار اشک میریزی و مثل آدمی که برای اولین بار خنده را کشف کرده، قهقهه میزنی.
لمسناشدنیها، تقابل دو فکرند که میلیونها سال نوری با هم فاصله دارند. یکی اشرافی، روی حسابوکتاب و آنچنانی؛ از مدلها که آنانی که دستشان به دهانشان میرسد دارند. و دیگری شلخته، غیراشرافی و معمولی. از آن مدلها که خودتان میدانید کدام است.
شبیه دوستیهای خودمان است. مگه نه؟ روز اولی دوستی تو و دوست صمیمیت هم همین قدر متفاوت بودید. تو از دنیای دیگر بودی و دوستت از دنیایی دیگر. تو پیتزا دوست داشتی و دوستت قرمهسبزی. تو جواد یساری گوش میدادی و دوستت عاشق سمفونیهای بتهوون.
تو از دخترهای قد بلند خوشت میآمد یا پسرهای سبیل کلفت را دوست داشتی، ولی دوستت عاشق آن دخترهای ریزهمیزهای بود که در بغلت راحت جا میشوند یا پسرهایی را میپسندید که از صبح تا شب قربانصدقهاش میرفتند.
ولی امروز را نگاه کن. دنیای شما دیگر آن همه فاصله ندارد. شاید نه تو عاشق پیتزا شدی و نه دوستت قرمهسبزی را کنار گذاشته، ولی امروز به یک چیز میخندید. با دیدن یک چیز اشک میریزید و برای یک خبر خوشحال میشوید و بالا و پایین میپرید.
داستان پشت لمسناشدنیها، داستان هم تأثیرهاست. داستان تأثیراتی که دوستها روی هم میگذارند. فرقی نمیکند چقدر باهم فرق داشته باشید، در نهایت آنقدر شبیه هم میشوید که نمیتوانید انکار کنید بهترین دوستهای هم نیستید.
فیلم آنچنان چیز عجیبوغریبی نیست، یک فیلم سادهٔای است که برای یک ساعت و خردهای پای مانیتور نگهتان میدارد، ولی مفهوم پشت آن، چیزی است که سالهای سال با آن زندگی کردید و امروز در قالب یک سری جملات فرانسوی میبینید!
مفهوم دوستی در طرف دیگر، چیز عجیب و غریبی است؛ گاهی «دوستی» مترادف «عشق» است و گاهی آنچنان در عمیقتر که انگار کلمهای برای توصیفش پیدا نمیکنی. والت ویتمن چقدر زیبا توصیفش میکند:
باهم بودیم. ادامهاش را فراموش کردم.
فیلم لمسناشدنیها با این که از نظر من زود تمام شد، ولی یک بیانگر یک حقیقت بود که شاید خیلی از ما به آن فکر نکردیم: زندگی ما به «دوست داشتن» زیباست. در نهایت، اگر دنبال فیلمی میگردید که برای ۱ ساعت و ۵۲ دقیقه حواستان را پرت خودش کند، بدون شک لمسناشدنیها گزینهای است که باید در فهرست خود قرار دهید.