بهزاد ناصرفلاح
بهزاد ناصرفلاح
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

یادداشتی بر انیمیشن کوتاه هاروی کرامپت (Harvie Krumpet)؛ سیاهی شب گسستنی است!

گاهی از خودم می‌پرسم واقعاً پایان هر شب سیه، سپید است؟ و جوابی ندارم به خودم بدهم. واقعاً می‌شود در سیاهی سیاه‌ترین شب‌ها، سپیدی پیدا کرد؟ مگر می‌شود در زندگی یک بار هم یادمان نرود در نهایت، خورشید طلوع می‌کند، گرمایش به صورتمان می‌خورد و روزی نو آغاز می‌شود؟


هاروی کرامپت، انیمیشنی ۲۰ دقیقه‌ای است که یادمان می‌اندازد پایان هر شب سیه سپید است. یادمان می‌اندازد که هر بن‌بستی را می‌توان شکست و راهی جدید باز کرد و در آن قدم گذاشت، در آن دوید و در آن خندید.

انیمیشن با مشکل آغاز می‌شود: تولد. با مشکل ادامه پیدا می‌کند: زندگی و با مشکل تمام می‌شود: نمردن!

هاروی کرامپت، تعقیب و گریز ما و زندگی است. زندگی هر لحظه سرعتش را بیشتر می‌کند و می‌خواهد چوب لای چرخ احوالات ما کند و ما گاهی اوقات خسته می‌شویم، چوب لای چرخمان می‌رود و آنجاست که شب فرا می‌رسد. ما هیچ وقت راضی نمی‌شویم که پایان این شبِ سیاه، سپید است. با این که شب‌های قبلی و قبل‌تر از آنها سپید شده، ولی زیر بار نمی‌رویم!

ما همیشه دلمان می‌خواهد راه‌حلی پیچیده برای مشکلات پیدا کنیم ولی حقیقت اینجاست که گاهی هاروی کرامپت با عقل نصف‌ونیمه‌اش خیلی بهتر از مایی تصمیم می‌گیرد که ادعایمان آنجای آسمان را پاره می‌کند!

در زندگی هاروی کرامپت بودن به همان اندازه سخت است که بخواهیم در زندگی فیلسوف و منتقد و دانشمند و ادیب باشیم. ساده نگاه‌کردن به مشکلات هم تخصص خود را می‌طلبد و هاروی کرامپت، خدای این تخصص بود.

جرأت داشت، می‌خندید، دیوارهایش را می‌ساخت و خراب می‌کرد. هاروی کرامپت یک قلم داشت، صبر نمی‌کرد سپیدی، سیاهی شب را هل بدهد و پاک کند، خودش دست به کار می‌شد و رنگ صبح به دیوار شب می‌پاشید.

نکته دیگری که نظرم را جلب کرد این بود که هاروی کرامپ هیچ وقت افسار شادی‌های زندگی‌اش را به دست دیگران نمی‌داد. اگر یک بذر از خنده و محبت داشت، آن را در گلدان ذهن خود می‌کاشت. درد پیری داشت ولی دردش را به بهانه‌ای برای خندیدن تبدیل کرده بود. هاروی کرامپت عاشق بود تا جایی که دیگر چیزی برای عشق ورزیدن برایش نمانده بود.

مهارت هاروی کرامپت بودن، مهارت قشنگی است و گمان نمی‌برم کسی باشد که این مهارت را نداشته باشد. شاید برای همه ما روزی برسد که از دار دنیا، یک دوست هم برایمان باقی نمانده باشد، شاید روزی برسد که ای‌کاش‌هایمان آنقدر زیاد شود که حسابش از دستمان در برود و شاید روزی برسد که منتظر اتوبوسی بمانیم که ما را به جایی ببرد که دیگر وجود نداشته باشد.

برای آن روز هم که شده، کمی هاروی کرامپت بودن یاد بگیریم.

اگر انیمیشن کوتاه هاروی کرامپت را ندیده‌اید، می‌توانید از کانال تلگرامی من، آن را با زیرنویس چسبیده ببینید.

نقدادبیاتفیلمانیمیشنسینما
دوست دارم همه ببینند ترجمه حرفه‌ای تا چه حد با چیزی که از ترجمه می‌شناسیم متفاوت است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید