آسمان همیشه ابریست
گاهی ابرهایش زانوی غم بغل دارند، دلشان مانند سیر و سرکه میجوشد، و در پی این جوش و خروش هیاهویی در آسمان به پا میکنند.
گاهی چشمهایشان پر میشود و اشکهایشان را دانه دانه از روی گونه به پایین سُر میدهند.
گاهی سرخوشاند و دلشان غنج میروند، و از ذوق آن نسیمی خنک و دلنشین روانهی کرانهها میکنند.
گاهی نیز از کلافگی ابرهای بخت برگشته نعرهای در دل آسمان بلند میشود.
اما امان از زمانهای سرگردانیشان، آن وقتی که نه خوش حالاند، نه گریان، و نه از غرشهایشان خبریست...
نه به روی خورشید میخندند
نه در دل تاریکی میرقصند
به خود پناه میبرند و به تنهایی؛
تنها خاموش میشوند و پنهان در دل آسمان،
و از ذوب شدن طراوت دلشان، آسمان گرفتار سایهی غمآلود تیرهای میشود...
نویسنده: فاطمه📝