(منتشر شده در وبسایت دین آنلاین در آذر 403)
در ماه گذشته مناظره عبدالکریم سروش و ابوالقاسم علیدوست مهمترین اتفاق حوزه اندیشه دینی بود و واکنشهای مختلفی را هم برانگیخت.
در این مناظره به نسبت اخلاق و فقه و عقل و فقه پرداخته شد. بدون اینکه بخواهم به محتوای این مناظره بپردازم، لازم دیدم پرسشی را که مقدم بر موضوعات این مناظره است طرح کنم. پرسشی از سه پیشفرض بنیادین فقه که نوع رفتار و مسیر حرکت آن را تعیین میکنند و نسبت آن را با اخلاق و عقل چهارچوببندی میکنند.
این پیشفرضهای بنیادین را به زبان امروزی اینگونه میتوان صورتبندی کرد:
سوال اصلی این است که این پیشفرضها از کجا به دست آمدهاند؟ آیا از آیات و روایات استخراج شدهاند؟ یا بر پایه انسانشناسی و جهانشناسی عصر نزول مفروض گرفته شدهاند؟ اگر از جهانشناسی عصر نزول به دست آمدهاند و دانش نوین ما این جهانشناسی را باطل کرده، آیا بازهم این پیشفرضها قابل دفاع اند؟
قبل از اینکه به این پرسشها بپردازم لازم است اشاره کنم که این همان بحثی است که دکتر سروش سالها پیش زیر عنوان انتظار از دین و قبض و بسط تئوریک شریعت مطرح کردند و این نگاه مقدم بر جایگاه عقل و علم اخلاق در استنباط احکام فقه است. چرا که فقه و جایگاه آن در منظومه دین و نسبتش با اخلاق و عقل و سنت و … در پرتو نوع نگاه و انتظار از دین مشخص میگردد. در این نوشتار سعی میکنم علاوه بر اینکه نشان دهم پیشفرضهای فقه کنونی نادرست اند، این نکته را نیز بیان کنم که برای تغییر این پیشفرضها نیازی به تغییر نگرش به وحی و مکانیزم وحی نیست.
به پیشفرضهای بنیادین فقه برگردیم. در هیچ آیهای بیان نشده که احکام نازل شده برای همه انسانها در همه زمانهاست. بلکه این تلقی مسلمانان و فقیهان بوده است که انسان را موجودی مستقل از محیط میپنداشتند و باور داشتند خداوند که انسان را آفریده بهتر از هر کس از نیازهای او آگاه است و هیچ کس بهتر از او نمیتواند قوانین مناسب زندگی و سعادت او را تعیین کند. پس بر انسان (به معنای عام آن) فرض است که از دستورات دین الهی پیروی کند.
امروزه ما به کمک مطالعات گسترده تاریخی، اجتماعی و فرهنگی جوامع مختلف بشری میدانیم خداوند انسان را موجودی «تاریخمند و مکانمند» خلق کرده است. یعنی انسان مجرد و منهای جامعه و محیط و خود، وجود خارجی ندارد. جوامع بشری به دلیل زیستن در شرایط گوناگون ساختارهای مختلفی پیدا کردند و این ساختارهای گوناگون ارزشهای گوناگونی را برای دوام خود ایجاد کردهاند. (ارزشهای یک جامعه کوچنشین و دامدار با ارزشهای یک جامعه یکجانشین و کشاورز و با یک جامعه شهرنشین با مشاغل تخصصی شده متفاوت است.) ما امروزه میدانیم ارزشهای اجتماعی بنا به کارکرد مشخصی ایجاد شدهاند و تا زمانی به حیات خود ادامه میدهند که کارکرد داشته باشند. اگر شیوه تولید اقتصادی و ارتباطات اجتماعی دگرگون شود، دگرگونی ارزشها ناگزیر است.
این دانشها باعث میشود اساساً نتوانیم از انسان فراتاریخی و فرااجتماعی آنچنان که فقه مفروض میگیرد، صحبت کنیم. خداوند انسان را تختبند تاریخ و جغرافیا آفریده است و این در ادبیات دینی «تقدیر خداوند» است. باور به وجود قوانین زندگی اجتماعی واحد برای همه انسانها در لوح محفوظ یعنی اینکه خداوند اراده کرده با تشریع خود، به جنگ تقدیر خود برود و آثار آن تقدیر را بزداید و این ناممکن و خلاف حکمت الهی است.
اگر «انسان تاریخمند و مکانمند» را به عنوان تقدیر الهی بپذیریم آنگاه ناچار خواهیم بود اعتبار احکام شریعت را محدود به جامعه عصر نزول بدانیم و به جای جاری کردن خود احکام در همه تاریخ، از شیوه و روش حل مسئله متن مقدس الگو بگیریم و برای مسائل روز جامعه، پاسخهای مناسب بر مبنای همان الگوها بیابیم. حتی اگر این احکام صراحتاً در قرآن آمده باشند.
لازم به ذکر است که موضوع صرفاً به احکام اجتماعی محدود نمیگردد و احکام عبادی را نیز شامل میشود. چه کسی است که امروزه بر عدم تناسب احکام روزه با جغرافیای قطبی تردید داشته باشد یا احکام حج را مناسب جمعیت کنونی مسلمانان جهان بداند؟ اما تلقی فرا تاریخی بودن احکام باعث شده فقه از ارائه راهحل برای مسائل روز مسلمانان ناتوان باشد. این در حالی است که همه ما میدانیم که احکام نماز و روزه و حتی قبله در زمان حیات پیامبر اسلام تغییر کرده است و خود این تغییرات نشانهای بر نادرستی فهم فراتاریخی از آنهاست.
اما عبور از پیشفرض «انسان فراتاریخی» به «انسان تاریخمند و مکانمند» نیازمند دانش جامعهشناسی و انسانشناسی و دیگر علوم انسانی است و پذیرش این نکته که دانش ما از جهان، فهم ما از دین را دچار قبض و بسط میکند.
تغییر نگاه به متن مقدس و احکام آن نیازی به تغییر برداشت ما از «مکانیزم وحی» ندارد و حتی کسانی که قائل به کلامالله بودن قرآن هستند، میتوانند احکام آن را ابدی و ازلی ندانند و آنها را صرفاً مثالهای حلشدهای بدانند که خداوند متعال برای راهنمایی مؤمنان و آموزش اصول بنیادین دین، در کتاب خود آورده است. به بیان دیگر برای تغییرپذیر دانستن احکام متن مقدس، نیازی نیست که الزاماً آن را کلام پیامبر (و نه کلام خدا) بدانیم. فارغ از اینکه متن مقدس کلام خداوند باشد یا پیامبر او، وضع قوانین ثابت برای همه انسانها «ناممکن» است. همان قدر ناممکن که انتظار داشته باشیم خدا یا پیامبر او کلیدی داشته باشند که همه قفلهای جهان را از ازل تا ابد باز کند.
البته نگارنده به این نکته آگاه است که بحث درباره چیستی وحی و مکانیزم آن، صرفاً ناظر به تغییر احکام شرعی نیست و ضرورتها و آثار دیگری هم دارد. اما این مباحث مسئله بنیادین فقه را حل نمیکند و تا زمانی که پیشفرض انسان فراتاریخی کنار گذاشته نشود، بنبست کنونی فقه باز نخواهد شد.