جدیدترین رمانِ مهدی یزدانیخرم علاوه بر بهرهمندی از ویژگیهای مثبت دو تجربهی پیشینِ نویسنده، از نواقصِ کمشمار آن آثار نیز عاریست. اگر برگ برندهی من منچستر یونایتد را دوست دارم را تکثر زمانی-مکانی روایتها و ویژگیِ مهمِ سرخِ سفید را تلاش برای استفاده از یک روایتِ پسزمینهای به منظور انسجامبخشی به این روایتهای متکثر بدانیم، خونْ خورده با بهرهمندی از هر دو خصیصهی فوقالذکر، روایت نفسگیری از پنج برادرِ «سوخته» ارائه میدهد. این روایات به واسطهی المانهای تکرارشوندهای همچون سرِ بریدهشدهی یحییِ تعمیم دهنده و شمایل فرشتهای با چهار بال، به یکدیگر دوختهشدهاند. همچنین داستان حاشیهایِ روحِ خبیثِ خالدار و ارتباطش با واقعهی فتح اورشلیم به دست سپاهیان صلاحالدین ایوبی نیز در حکم نخِ تسبیح، روایتهای گونهگونِ برادرانِ سوخته را به یکدیگر پیوند داده و از یکنواخت شدن روایت در مقاطع میانی اثر (یکی از مهمترین ایرادات دو رمانِ پیشین نویسنده) جلوگیری میکند. ارتباط میان این این رمان و دو رمان پیشین (سهگانهی تاریخی یزدانیخرم) از طریق ارجاعات متعدد به آن آثار و احضار شخصیتهایی همچون دانشجوی تاریخِ مبتلا به سرطان خون (از من منچستر یونایتد را دوست دارم)، کیوکوشین کایِ تنومند (از سرخِ سفید و صد البته زندگی شخصیِ نویسنده!) و روحِ خبیثِ خالدار و روحِ شاعرِ آزادایخواه (از هر دو رمان پیشین) برقرار شدهاست.
در بررسی وجوه محتوایی، خونْ خورده را میتوان در ادامه و نسخهی به بلوغرسیدهی من منچستر یونایتد را دوست دارم دانست. برخلاف سرخِ سفید که میکوشید یک تصویرِ موزائیکی از تهرانِ دی ۱۳۵۸ برای خواننده ایجاد کند، یزدانیخرم در من منچستر یونایتد را دوست دارم و خونْ خورده روایاتِ متکثرِ تاریخی از زمانها و مکانهای مختلف را احضار کردهاست تا به این واسطه، بر اهمیتِ پارادوکسیکالِ مفهومِ تکرار در تاریخ تأکید کند. اگرچه او برخلاف نظر کارل مارکس [۱] معتقد است که "هیچ واقعیتی دوبار تکرار نمیشود" [۲]، ولی در این روایتهای در ظاهر متفاوت از یکدیگر، همواره میتوان المانهایی تکراری را یافت که برخی از آنها در بند پیشین معرفی شدند. به بیان دیگر، یزدانیخرم مفهوم «تکرار در تاریخ» را از تکرارِ رویدادها و وقایع کلان به تکرارِ جزئیاتِ در ظاهر بیاهمیت و پیش پا افتاده در این روایات فروکاهیده است. البته که در انتها خواننده درمییابد که این جزئیات در ساختار روایات نقشی فراتر از نکاتی حاشیهای دارند و در اصل همین جزئیاتِ در ظاهر بیاهمیت، مسیر وقایعِ کلان را رقم زدهاند. همچنین استفادههای مکرر از عبارت
"... و تاریخ پُر است از... " در جای جای متن را نیز میتوان نمود دیگری از این امر دانست. در این میان، اهمیت قائل شدن برای روایات غیررسمی از وقایع تاریخی را میتوان عامل پیونددهندهی این سه رمانِ مهدی یزدانیخرم دانست. شاید مانیفست نویسنده را بتوان به مختصر و مفیدترین شکلِ ممکن در عبارتِ "گورِ پدرِ تاریخ"، که در هر سه رمان تکرار میشود، خلاصه کرد. نکتهی جالب توجه در این میان، نقل قول کردن این عبارت از نویسندهای کاملاً خیالی به نام «ژرژ لوئی سوآن» است که همین امر، تأکید بر مفهومِ کناییِ عبارتِ "گورِ پدرِ تاریخ" را دوچندان میکند! یزدانیخرم با اعتقاد به این امر که "تاریخ را استثنأها میسازند." میکوشد به جای استفاده از روایتهای مألوف در مورد وقایع مهم تاریخِ ایران و جهان، روایتهای شخصی و در اصل ساختگیِ باب میل خود را از این وقایع ارائه دهد که همین امر، امکان پرورش درام در دل این وقایع تاریخی را فراهم میسازد.
فارغ از وجوهِ خاصِ روایی و محتوایی اثر، یکی دیگر از ویژگیهای مهمِ خونْ خورده، سبک نوشتاریِ خاص یزدانیخرم است که در ادامهی رمانهای پیشینِ نویسنده، در اینجا به اوجِ پختگی رسیدهاست. او با توجه به مفهومِ ریتم و آهنگ در نثر و با ایجاد تضاد میان جملاتِ بلندِ چندخطی و جملاتِ کوتاهِ چندکلمهای، علاوه بر افزایش جذابیتِ نثرِ خود، در برخی موارد نوعی تعلیق را برای افشای نهایی اطلاعات در جملات انتهایی پاراگراف ایجاد کردهاست. به عنوان مثال به این بریده از رمان دقت کنید:
محمود وقتی عاشق تهمینه شد باور نمیکرد دختر با او راه بیاید. و تاریخ پُر است از پسران تنهای بیاعتمادبهنفسی که میلنگند اما دخترِ زیبایی حاضر میشود کنارشان راه برود و از فوایدِ انقلابِ مارکسیستی و مقاومت علیه مرتجعان بگوید. محمود، بعدِ مدتی، تلاش کرد دستِ تهمینه را بگیرد، اما نشد. رویش نشد. پس شروع کرد به خواندنِ سرمایهی کارل مارکس که حروفش ریز بود و خودش کتابی قطور. (صفحه ۱۸۲)
همچنین توصیفات موجز و کوبنده از شخصیتهای پرتعداد در سرتاسر اثر نیز در حکم یکی دیگر از عوامل افزایش جذابیت اثر عمل میکنند. به عنوان مثال به توصیف زیر از یک رزمندهی جنگ ایران و عراق توجه کنید:
سیاوش آرام دراز کشید کنارِ ستونِ جبرئیل. دستمالِ خیس را انداخت روی چشمهایش و سعی کرد بخوابد. جنگجوی آرامی که با مسعود آمده بود منطقه و مانده بود. کسی را نداشت در ایران. مادرش سرِ زا رفته بود و پدرش استاد دانشگاه یوسیاِلاِی بود و او پشت کنکوریِ مادامالعمر. سیاوش سهتیغ میکرد و زیر لب گوگوش میخواند و گاهی اوقات هم عارف. آمده بود بجنگد چون فکر میکرد باید بجنگد و اگر نجنگد هیچ وقت خودش را نخواهد بخشید. (صفحه ۸۵)
در این توصیف، از یک «ساختارِ رفت و برگشتی» برای ارائهی توضیحات دربارهی شخصیت سیاوش استفاده شدهاست؛ به این صورت که در ابتدا نویسنده از فضای جنگ شروع میکند ("جنگجوی آرامی که با مسعود آمده بود منطقه و مانده بود."). در ادامه، به سرعت از فضای جبهه و جنگ دور میشود ("کسی را نداشت در ایران.") و در جملات بعدی و پس از فاصلهگرفتن از فضای اولیه، اطلاعات دیگری دربارهی این شخصیت میدهد. نکتهی مهم در این میان، در پایانبندی این توصیف نهفته است که با بازگشت به فضای جبهه و جنگ رقم میخورد ("آمده بود بجنگد چون فکر میکرد باید بجنگد و اگر نجنگد هیچ وقت خودش را نخواهد بخشید."). این ساختار رفت و برگشتی موجب میشود این توصیفاتِ در ظاهر مجرد از شخصیتهای پرشمار قصه، خارج از بافت روایی نایستند و خللی در پیوستگی روایت ایجاد نکنند. با بهرهگیری از واژگانِ ابداعی توسط مایا دِرِن(کارگردان تجربی و نظریهپرداز سینما) در رابطه با تفاوت میان ساختار روایی (افقی) و شاعرانه (عمودی) در سینما، میتوان گفت که همنشینی ساختارهای افقی و عمودی در خونْ خورده از طریق توصیفات با «ساختار رفت و برگشتی» صورت گرفتهاست.
در انتها، نباید از پایانبندی حیرتانگیز این رمان غافل شد که در آن، نویسنده سختترین بخشِ کار یعنی به پایان رساندن این منظومه از روایات متکثر و پراکنده را به بهترین شکل به انجام رساندهاست. به عنوان جمعبندی، خونْ خورده شاهکاری نفسگیر دربارهی قصهی زندگی پنج برادرِ گمشده در هیاهوی تاریخِ ایرانِ دههی ۶۰ است که به واسطهی استفاده از یک روایتِ متکثر، میان زمانها و مکانهای گوناگون حرکت میکند. خون خورده رمانیست درباب این نکته که تاریخ هرگز با کسی شوخی ندارد، اما در این میان شاید بتوان عامل «شوخیِ تاریخ» را مهمترین موتور محرکهی روایتهای پراکنده و در عین حال منسجمِ این رمانِ خواندنی دانست.
... راهبه بودن یک زنِ هلندی در مشهد در اواخرِ جنگ و عاشقِ مرد مشهدیِ جواهرفروشی شدنش، از آن اتفاقاتی است که تاریخ فقط میتواند بعدِ یک جنگِ مزخرفِ طولانی بسازد تا حالِ خودش را خوب کند. راهبهی ۳۳ ساله سِل داشته. ریهی ضعیف و هوای خشک مشهد. هرچه کرده مسیح هم نتوانسته کارِ خاصی برایش بکند و در بیمارستانِ ارتش جان به جانآفرین تسلیم کرده بود. (صفحه ۲۱۵)
[۱] مارکس در سطور ابتدایی کتاب هجدهم برومر لوئی بناپارت مینویسد: «هگل، در جایی، بر این نکته انگشت گذاشته است که همه رویدادها و شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان، به اصطلاح، دو بار بر صحنه میآیند؛ وی فراموش کرده است اضافه کند که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت نمایشِ خندهدار [کمدی].». در اینجا مراد از ارجاع به این جملهی مارکس، اشاره به اهمیتِ غیر قابل انکارِ ایدههای مارکسیستی در سویههای محتوایی آثار یزدانیخرم و فراتر از صرفاً احضار شخصیتهایی با زمینهی فکری متعلق به جریانِ موسوم به چپ در سهگانهی تاریخیِ خود است.
[۲] از مقدمهی «سرخِ سفید»
۲۲ تیر ۱۳۹۸