جهان‌بخش جهان‌زمین
جهان‌بخش جهان‌زمین
خواندن ۸ دقیقه·۵ سال پیش

تاریخ با کسی شوخی نداره! (یادداشتی بر رمان «خون خورده» اثر مهدی یزدانی‌خرم)

جدیدترین رمانِ مهدی یزدانی‌خرم علاوه بر بهره‌مندی از ویژگی‌های مثبت دو تجربه‌ی پیشینِ نویسنده، از نواقصِ کم‌شمار آن آثار نیز عاری‌ست. اگر برگ‌ برنده‌ی من منچستر یونایتد را دوست دارم را تکثر زمانی-مکانی روایت‌ها و ویژگیِ مهمِ سرخِ سفید را تلاش برای استفاده از یک روایتِ پس‌زمینه‌ای به منظور انسجام‌بخشی به این روایت‌های متکثر بدانیم، خونْ خورده با بهره‌مندی از هر دو خصیصه‌ی فوق‌الذکر، روایت نفس‌گیری از پنج برادرِ «سوخته» ارائه می‌دهد. این روایات به واسطه‌ی المان‌های تکرار‌شونده‌ای همچون سرِ بریده‌شده‌ی یحییِ تعمیم دهنده و شمایل فرشته‌ای با چهار بال، به یکدیگر دوخته‌شده‌اند. همچنین داستان حاشیه‌ایِ روحِ خبیثِ خال­دار و ارتباطش با واقعه‌­­ی فتح اورشلیم به دست سپاهیان صلاح‌الدین ایوبی نیز در حکم نخِ تسبیح، روایت‌های گونه‌گونِ برادرانِ سوخته را به یکدیگر پیوند داده و از یکنواخت شدن روایت در مقاطع میانی اثر (یکی از مهم‌­ترین ایرادات دو رمانِ پیشین نویسنده) جلوگیری می‌کند. ارتباط میان این این رمان و دو رمان پیشین (سه‌گانه‌ی تاریخی یزدانی‌خرم) از طریق ارجاعات متعدد به آن آثار و احضار شخصیت‌هایی همچون دانشجوی تاریخِ مبتلا به سرطان خون (از من منچستر یونایتد را دوست دارم)، کیوکوشین کایِ تنومند (از سرخِ سفید و صد البته زندگی شخصیِ نویسنده!) و روحِ خبیثِ خال‌دار و روحِ شاعرِ آزادای­خواه (از هر دو رمان پیشین) برقرار شده­است.

در بررسی وجوه محتوایی، خونْ خورده را می‌توان در ادامه‌ و نسخه‌ی به بلوغ‌رسیده‌ی من منچستر یونایتد را دوست دارم دانست. برخلاف سرخِ سفید که می‌کوشید یک تصویرِ موزائیکی از تهرانِ دی ۱۳۵۸ برای خواننده ایجاد کند، یزدانی‌خرم در من منچستر یونایتد را دوست دارم و خونْ خورده روایاتِ متکثرِ تاریخی از زمان‌ها و مکان‌های مختلف را احضار کرده‌است تا به این واسطه، بر اهمیتِ پارادوکسیکالِ مفهومِ تکرار در تاریخ تأکید کند. اگرچه او برخلاف نظر کارل مارکس [۱] معتقد است که "هیچ واقعیتی دوبار تکرار نمی­‌شود" [۲]، ولی در این روایت­‌های در ظاهر متفاوت از یکدیگر، همواره می­‌توان المان‌­هایی تکراری را یافت که برخی از آن­‌ها در بند پیشین معرفی شدند. به بیان دیگر، یزدانی‌­خرم مفهوم «تکرار در تاریخ» را از تکرارِ رویدادها و وقایع کلان به تکرارِ جزئیاتِ در ظاهر بی­‌اهمیت و پیش پا افتاده در این روایات فروکاهیده ­است. البته که در انتها خواننده درمی‌­یابد که این جزئیات در ساختار روایات نقشی فراتر از نکاتی حاشیه‌­ای دارند و در اصل همین جزئیاتِ در ظاهر بی­­‌اهمیت، مسیر وقایعِ کلان را رقم زده­‌اند. همچنین استفاده‌­های مکرر از عبارت
"... و تاریخ پُر است از... " در جای جای متن را نیز می­‌توان نمود دیگری از این امر دانست. در این میان، اهمیت قائل شدن برای روایات غیررسمی از وقایع تاریخی را می­‌توان عامل پیونددهنده‌­ی این سه رمانِ مهدی یزدانی‌­خرم دانست. شاید مانیفست نویسنده را بتوان به مختصر و مفیدترین شکلِ ممکن در عبارتِ "گورِ پدرِ تاریخ"، که در هر سه رمان تکرار می­‌شود، خلاصه کرد. نکته­‌ی جالب توجه در این میان، نقل قول کردن این عبارت از نویسنده‌­ای کاملاً خیالی به نام «ژرژ لوئی سوآن» است که همین امر، تأکید بر مفهومِ کناییِ عبارتِ "گورِ پدرِ تاریخ" را دوچندان می‌­کند! یزدانی‌­خرم با اعتقاد به این امر که "تاریخ را استثنأها می‌­سازند." می‌­کوشد به جای استفاده از روایت­‌های مألوف در مورد وقایع مهم تاریخِ ایران و جهان، روایت­‌های شخصی و در اصل ساختگیِ باب میل خود را از این وقایع ارائه دهد که همین امر، امکان پرورش درام در دل این وقایع تاریخی را فراهم می‌­سازد.

فارغ از وجوهِ خاصِ روایی و محتوایی اثر، یکی دیگر از ویژگی‌های مهمِ خونْ خورده، سبک نوشتاریِ خاص یزدانی‌خرم است که در ادامه‌ی رمان‌های پیشینِ نویسنده، در اینجا به اوجِ پختگی رسیده‌است. او با توجه به مفهومِ ریتم و آهنگ در نثر و با ایجاد تضاد میان جملاتِ بلندِ چندخطی و جملاتِ کوتاهِ چندکلمه‌ای، علاوه بر افزایش جذابیتِ نثرِ خود، در برخی موارد نوعی تعلیق را برای افشای نهایی اطلاعات در جملات انتهایی پاراگراف ایجاد کرده‌است. به عنوان مثال به این بریده از رمان دقت کنید:

محمود وقتی عاشق تهمینه شد باور نمی‌کرد دختر با او راه بیاید. و تاریخ پُر است از پسران تنهای بی‌اعتماد‌به‌نفسی که می‌لنگند اما دخترِ زیبایی حاضر می‌شود کنارشان راه برود و از فوایدِ انقلابِ مارکسیستی و مقاومت علیه مرتجعان بگوید. محمود، بعدِ مدتی، تلاش کرد دستِ تهمینه را بگیرد، اما نشد. رویش نشد. پس شروع کرد به خواندنِ سرمایه‌ی کارل مارکس که حروفش ریز بود و خودش کتابی قطور. (صفحه ۱۸۲)

همچنین توصیفات موجز و کوبنده‌ از شخصیت‌های پرتعداد در سرتاسر اثر نیز در حکم یکی دیگر از عوامل افزایش جذابیت اثر عمل می‌کنند. به عنوان مثال به توصیف زیر از یک رزمنده­‌ی جنگ ایران و عراق توجه کنید:

سیاوش آرام دراز کشید کنارِ ستونِ جبرئیل. دستمالِ خیس را انداخت روی چشم‌هایش و سعی کرد بخوابد. جنگجوی آرامی که با مسعود آمده بود منطقه و مانده بود. کسی را نداشت در ایران. مادرش سرِ زا رفته بود و پدرش استاد دانشگاه یوسی‌اِل‌اِی بود و او پشت کنکوریِ مادام‌العمر. سیاوش سه‌تیغ می‌کرد و زیر لب گوگوش می‌خواند و گاهی اوقات هم عارف. آمده بود بجنگد چون فکر می‌کرد باید بجنگد و اگر نجنگد هیچ وقت خودش را نخواهد بخشید. (صفحه ۸۵)

در این توصیف، از یک «ساختارِ رفت و برگشتی» برای ارائه‌­ی توضیحات درباره‌­ی شخصیت سیاوش استفاده شده‌­است؛ به این صورت که در ابتدا نویسنده از فضای جنگ شروع می­‌کند ("جنگجوی آرامی که با مسعود آمده بود منطقه و مانده بود."). در ادامه، به سرعت از فضای جبهه و جنگ دور می­‌شود ("کسی را نداشت در ایران.") و در جملات بعدی و پس از فاصله‌­گرفتن از فضای اولیه، اطلاعات دیگری درباره‌­ی این شخصیت می‌­دهد. نکته­‌ی مهم در این میان، در پایان­‌بندی این توصیف نهفته ­است که با بازگشت به فضای جبهه و جنگ رقم می‌­خورد ("آمده بود بجنگد چون فکر می‌کرد باید بجنگد و اگر نجنگد هیچ وقت خودش را نخواهد بخشید."). این ساختار رفت و برگشتی موجب می­شود این توصیفاتِ در ظاهر مجرد از شخصیت­‌های پرشمار قصه، خارج از بافت روایی نایستند و خللی در پیوستگی روایت ایجاد نکنند. با بهره‌­گیری از واژگانِ ابداعی توسط مایا دِرِن(کارگردان تجربی و نظریه‌پرداز سینما) در رابطه با تفاوت میان ساختار­ روایی (افقی) و شاعرانه (عمودی) در سینما، می‌­توان گفت که هم­نشینی ساختارهای افقی و عمودی در خونْ خورده از طریق توصیفات با «ساختار رفت و برگشتی» صورت گرفته‌­است.

در انتها، نباید از پایان‌بندی حیرت‌انگیز این رمان غافل شد که در آن، نویسنده سخت‌ترین بخشِ کار یعنی به پایان‌ رساندن این منظومه از روایات متکثر و پراکنده را به بهترین شکل به انجام رسانده‌است. به عنوان جمع‌بندی، خونْ خورده شاهکاری نفس‌گیر درباره‌ی قصه‌ی زندگی پنج برادرِ گم‌شده در هیاهوی تاریخِ ایرانِ دهه‌ی ۶۰ است که به‌ واسطه‌ی استفاده از یک روایتِ متکثر، میان زمان‌ها و مکان‌های گوناگون حرکت می‌کند. خون خورده رمانی­ست درباب این نکته که تاریخ هرگز با کسی شوخی ندارد، اما در این میان شاید بتوان عامل «شوخیِ تاریخ» را مهم­‌ترین موتور محرکه‌ی روایت­ه‌ای پراکنده و در عین حال منسجمِ این رمانِ خواندنی دانست.

... راهبه بودن یک زنِ هلندی در مشهد در اواخرِ جنگ و عاشقِ مرد مشهدیِ جواهرفروشی شدنش، از آن اتفاقاتی است که تاریخ فقط می‌تواند بعدِ یک جنگِ مزخرفِ طولانی بسازد تا حالِ خودش را خوب کند. راهبه‌ی ۳۳ ساله سِل داشته. ریه‌ی ضعیف و هوای خشک مشهد. هرچه کرده مسیح هم نتوانسته کارِ خاصی برایش بکند و در بیمارستانِ ارتش جان به جان‌آفرین تسلیم کرده بود. (صفحه ۲۱۵)

[۱] مارکس در سطور ابتدایی کتاب هجدهم برومر لوئی بناپارت می‌­نویسد: «هگل، در جایی، بر این نکته انگشت گذاشته ­است که همه رویدادها و شخصیت‌­های بزرگ تاریخ جهان، به اصطلاح، دو بار بر صحنه می­آیند؛ وی فراموش کرده ­است اضافه کند که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت نمایشِ خنده‌­دار [کمدی].». در اینجا مراد از ارجاع به این جمله­‌ی مارکس، اشاره به اهمیتِ غیر قابل انکارِ ایده‌­های مارکسیستی در سویه‌­های محتوایی آثار یزدانی‌­خرم و فراتر از صرفاً احضار شخصیت­‌هایی با زمینه‌­ی فکری متعلق به جریانِ موسوم به چپ در سه‌­گانه­‌ی تاریخیِ خود است.

[۲] از مقدمه­‌ی «سرخِ سفید»

۲۲ تیر ۱۳۹۸

خون خوردهمهدی یزدانی خرم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید