دیروز مَن را برای سومین بار تماشا کردم و بیش از پیش مطمئن شدم که با یکی از بهترینهای چند سال اخیر سینمای ایران مواجهم. اما نکته جالبی که وادارم کرد تا این یادداشت را بنویسم این بود که در تمامی دفعات تماشای فیلم، جزو معدود افرادی بودم که از فیلم خوشم آمد. در جشنواره 94 جزو معدود افرادی بودم که در سالن بزرگ پردیس کورش پس پایان فیلم آن را تشویق کردم. (تا جایی که حتی مورد تمسخر دیگران قرار گرفتم که «این دست زدن داره آخه؟») بار دیگری که به تماشای این فیلم نشستم مجددا در همان سالن اما با گروهی از دوستانم بود که مجدا مورد شماتت آنها قرار گرفتم که «این چه فیلمی بود ما رو آوردی؟». اما تماشای من برای بار سوم، داستانی مجزا دارد و به بحثی جدی منجر شد اندرباب این پرسش که «چرا فیلم میبینیم؟». در اینجا ذکر نکتهای ضروری مینماید و این که مباحث مطرح شده در ادامه، نظرات شخصی نگارنده هستند و بابت هرگونه تعارض و یا حتی تناقض احتمالی آنها با نظریات رایج و پذیرفته شدهی زیباییشناسی هنر و سینما، پیشاپیش از خوانندگان پوزش میطلبم.
مهمترین خردهای که میتوان به فیلم من گرفت این است که روابط میان شخصیتها و اتمسفری که در فیلم برای شهر تهران ترسیم میشود درست از آب درنیامده. اشکالات و سوالاتی از این دست که «وقتی آذر (با بازی حیرتانگیر لیلا حاتمی) سرگرم اعمال خلافکارانهاش است، دقیقا پلیسهای شهر چه میکنند؟» یا «چگونه یک زن میتواند همه رقم کارهای خلاف قانون را انجام دهد؟ از فروش مشروبات الکلی و قاچاق انسان گرفته تا جور کردن کار معافیت سربازی؟ هماهنگی تمام این کارها از کسی به جز دون کورلئونهی پدرخواندهبرنمیآید!» پاسخ تمامی این پرسشها و پرسشهای مشابه درباب نسبت فیلم من(یا هر فیلم دیگری که این دست سوالات دربارهاش مطرح شود) با واقعیت را باید در سوالی جست که در بند قبل آن را مطرح کردیم. سوالی که شاید قدمتش به اندازه قدمت خود سینماست. «چرا فیلم میبینیم؟»
مراد از طرح پرسش «چرا فیلم میبینیم؟» مطرح کردن دوگانهی کهنه شدهی سرگرمی- اندیشه در رویکرد نسبت به آثار سینمایی (که میتوان آن را به سایر شاخههای آثار هنری نیز تعمیم داد) نیست که این بحث خود مجالی جداگونه میطلبد. هدف از طرح سوال فوقالذکر، پرسش درباره انتظار ما از یک فیلم سینمایی است. منظور این است که هنگامی که به تماشای یک فیلم سینمایی مینشینیم انتظار چه چیزی را داریم؟ آیا انتظار داریم تا در انتهای فیلم یک «پیام اخلاقیِ» شیک و تمیز در یک بستهبندیِ زیبا به ما ارائه شود؟ آیا انتظار داریم که سینما به عنوان یک آینه تمام نمای جامعه عمل کرده و تمامی مشکلات و معضلات جامعه را در عرض100 دقیقه به ما ارائه دهد یا حتی منتظر ارائه یک نسخه برای حل این مشکلات از سوی کارگردان اثر نیز هستیم؟ اگر پاسخ شما به هریک از سوالات فوق مثبت است، با عرض تاسف باید گفت که فیلم من به هیچوجه نخواهد توانست انتظاراتتان را برآورده سازد. سهیل بیرقی با بیتوجهی به تمامی انتظارات مخاطب و نادیده گرفتن پیشفرضهای ذهنی ما درباره تمامی المانهای اثرش (از جزییات تا کلیات) فیلمی ساخته که تصور رایج ما درباره یک فیلم اجتماعی دربارهی یک خلافکار را به چالش میکشد.
حال به این سوال میرسیم که چرا فیلم من را یکی از بهترینهای سالهای اخیر سینمای ایران دانستهام؟ قدرت من، دقیقا در همین باج ندادن به مخاطبِ اثر نهفته است. این امر (باج ندادن به مخاطب) از نام فیلم شروع شده و تا انتهای فیلم با ما همراه میشود. نام فیلم (ضمیر اول شخص مفرد) هیچ معنا و مفهومی به مخاطب منتقل نکرده فیلمساز از همین ابتدا توانسته است قواعد مرسوم نامگذاری را به چالش بکشد. ذکر این نکته نیز خالی از لطف نخواهد بود که مشاور کارگردان این پروژه یعنی عبدالرضا کاهانی نیز فیلمهایی به نامهای هیچ، اسب حیوان نجیبی است و بیخود و بیجهت در کارنامه خود دارد که همین امر، نشان دهندهی رویکرد مشابه این دو کارگردان به مقوله ابزوردیسم در نامگذاری فیلم است. فیلم با یک برداشت بلند از گفتگوی آذر و یک صدای خارج قاب (که دقایقی بعد متوجه میشویم متعلق به پلیس بوده است) آغاز میشود. در ادامه با آذر همراه میشویم. او به کارخانه آب معدنی (پوششی برای قاچاق مشروب) میرود، با مسئول آنجا دعوای سختی میکند و کتک مفصلی به او میزند، به کارگاه ساختمانی میرود و درباره یک پروژه قاچاق انسان به اروپا با امیر بحث میکند و سپس از فردی که ما نامش را هرگز نمیفهمیم (مانی حقیقی) اطلاعاتی را میخرد و به راهش ادامه میدهد. همینجا متوقف میشویم. این چه شهری است؟ این چه نوعی از زندگی است که آذر دارد؟ کدام فرد خلافکار درست دقایقی پس از صحبت با پلیس، اینگونه بیپروا مجددا به سراغ اقدامات خلافکارانهاش میرود؟ کدام زنی تا اینقدر قدرتمند است که بتواند این کارهای پیچیده را در جامعهی ایران انجام دهد؟ چرا پلیس اقدامی برای دستگیری وی انجام نمیدهد؟ پاسخ تمامی این سوالات در خودِ اثر نهفته است. آذر میتواند تمامی این اعمال خلافکارانه را انجام دهد چون فیلم به ما اینطور نشان میدهد. همین! چرا باید سعی کنیم به دور خودمان بپیچیم و برای هر کنشی که شخصیتهای فیلم انجام میدهند تفاسیر عجیب و غریب دست و پا کنیم؟ مشخصا شخصیتپردازی کاراکتر آذر و همچنین اتمسفر شهری که او در آن زندگی میکند، عامدانه به دور از فضای واقعیت روزمرهی ما طراحی و اجرا شده است و به همین دلیل نیز الزاما نباید فیلم را با چهارچوبهای برگرفته از واقعیتی که هر روزه با آن مواجهیم، مورد تحلیل و ارزشگذاری قرار دهیم. مهمترین نکته در برخورد با فیلم به این صورت، توجه به این مساله است که آیا فیلم میتواند خودش منطق خودش را بنا کرده و گام به گام مخاطب را با آن جلو ببرد؟ پاسخ به این سوال درباره فیلم من مثبت است و دقیقا همین مساله است که این فیلم را به اثری موفق تبدیل میکند. یکی از ملزومات مواجهه با این فیلم کنار گذاشتن تمامی پیشفرضها و چهارچوبهای ذهنی خود و معطوف کردن توجه به منطق کارگردان است تا ببینیم که آیا این منطق میتواند در طول فیلم دنیایی با ویژگیهای خاص خودش را بنا کند یا خیر. در من، تمامی کنشهای شخصیت آذر و دیگر شخصیتهایی که او را احاطه کردهاند «باورپذیر» است و این باورپذیری در نسبت با فضا و اتمسفر خودِ فیلم مطرح میشود و نه در نسبت کاراکترهای فیلم با دنیای واقعی که ما در آن زندگی میکنیم. اعمال و کنشهای شخصیت آذر را می توان در منطقی که کارگردان از سکانس اول آرام آرام برای مخاطب بنا میکند دنبال کرد و شخصیتی که در فیلم ساخته میشود، خود توجیه کنندهی اعمال خود است. به عنوان مثالی دیگر، ممکن است فردی به این نکته خرده بگیرد که فرستادن فایلهای صوتی در پوشش پیتزا برای آذر توسط یکی از خبرچینهایش بسیار غیرمنطقی و فاقد باورپذیریِ لازم است. اما مجددا پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که این «باورپذیری» در قیاس با کدام «واقعیت» در حال طرح و بررسی است؟ آیا معیار ما برای بررسی باورپذیریِ یک کنش در فیلم، زندگی روزمرهی ماست یا جهانی که کارگردان از سکانس اولیهی اثر آن را برایمان ترسیم کرده است؟ اگر متر و معیار بررسی را به جای واقعیت مسلمی که هر روزه با آن سر و کار داریم جهان مصنوع ساخته شده توسط فیلمساز در نظر بگیریم، میتوان به بررسی «باورپذیری» این کنش در چهارچوب منطق خودِ فیلم پرداخت. مشخصا در مورد این مثال خاص، هیچ مشخصهای در جهان فیلم منوجود ندارد که در تناقض یا تعارض با این عملِ به ظاهر عجیب قرار گیرد. در شهری که ساکنانش (مشخصا افرادی که در فیلم برای مخاطب به تصویر کشیده میشوند) بخشی از این نظام فاسد خلافکاری بوده و یا به نوعی با آن در ارتباط میباشند، آیا فرستاده شدن چند فایل صوتی برای یکی از خلافکارها در پوشش پیتزا امری عجیب و فاقد «باورپذیریِ» لازم است؟
تعداد قابل توجهی از شخصیتهای اطرافِ آذر، ما به ازای واقعی در زندگی هرکدام از ما دارند و افرادی مشابه آنها را بارها و بارها از نزدیک دیدهایم. جوانی که میخواهد یک شبه ره صد سالهی خواننده شدن و مشهور شدن را طی کند و در این راه به تمام زندگیاش چوب حراج زده است؛ جوانی دیگر که سودای سفر به خارج از کشور را در سر دارد و در صدد دور زدن راههای قانونی گذراندن خدمت سربازی است؛ یا فردی که در عیان همه او را به عنوان فردی متدین میشناسند، اما در نهان از هیچ کاری برای رسیدن به سود و پول بیشتر فروگذار نمیکند. تمامی این شخصیتها ما به ازای واقعی در زندگی روزمره تک تک ما دارند، اما ماجرای آذر میرزایی با تمامی این افراد فرق میکند. هیچیک از مخاطبان شخصیتی را مشابه او نمیشناسد و همین امر از سویی موجب تشدید «تک افتادگی» این کاراکتر در جهان فیلم شده و از سوی دیگر موجب شده تا در این دنیای رئالی که فیلمساز برایمان با کاراکترهای حول آذر ترسیم کرده است، چنین کاراکتر عجیبی بسیاری از مخاطبین را پس بزند. همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، در جهانی که کارگردان برای اثرش ایجاد کرده است، حتما نیازی نیست فردی مشابه آذر را در زندگیمان دیده باشیم تا بتوانیم با او و منطقِ حاکم بر اعمالش ارتباط برقرار کنیم. خلق شخصیتی مانند آذر میرزایی (صرفنظر از انتخاب لیلا حاتمی برای بازی در این نقش که در ادامه به اختصار به این موضوع نیز خواهیم پرداخت)، یکی از جنبههایی است که فیلمساز موفق شده در آن دست به «خرق عادت» (میتوانید نامش را آشنایی زدایی یا هرچیز دیگر بگذارید) بزند و صد البته که این دست کارها به مثابه راه رفتن بر لبهی تیغ است. نمونهی دیگری (و نه لزوما مشابه این فیلم) از خرق عادت که هوشنگ گلمکانی در نقدی که بر من نوشته به آن اشاره کرده، به قدری جالب توجه است که شخصا دوست دارم مجددا آن را تکرار کنم. نمونهی فیلم حرامزادههای بیآبرو که در آنجا نیز تارانتینو در یکی از عجیبترین خرق عادتهای ممکن، سرنوشت جنگ جهانی دوم را به گونهای دیگر به تصویر میکشد که در آن هیتلر به دست نیروهای نفوذی متفقین کشته شده و جنگ به پایان میرسد. همین خرق عادت موجب شد که در جشنواره کن، عدهای از تمشاگران فیلم را هو کنند و از طرف دیگر، عده زیادی نیز دقیقا به دلیل همین جسارت تارانتینو در مواجهه با وقایع مسلم تاریخی، فیلم را میستایند.
سویهی دیگری از خرق عادت سهیل بیرقی در فیلم من، انتخاب لیلا حاتمی برای بازی در نقش زنی خلافکار (به معنای واقعی کلمه! زنی که کارهای خلاف انجام میدهد.) است که بطور کلی برخلاف پرسونایی است که ما از لیلا حاتمیِ معصوم و ضعیف در ذهنمان داریم. بیرقی در مصاحبهاش با ماهنامه فیلم (شماره 514) نیز به این نکته اذعان داشت که از ابتدا بازیگر موردنظرش برای ایفای این نقش، شخص لیلا حاتمی بوده است:
سهیل بیرقی: «من تصویری اولیه از زنی داشتم که آن را نوشتم و از همان اول هم این تصویر متکی به ذهنیتی بود که نسبت به خانم حاتمی داشتم. ... بعد از گذشت یک سال و خردهای از ساخت فیلم، بدون ذرهای تعارف میگویم که ساختن این فیلم با شخص دیگری هیچ لطفی نداشت. این را همان زمان هم به ایشان گفتم. اعتقاد قلبیام است. فیلمهایی هستند که فیلمهای قصه هستند، وقتهایی هم فیلم متعلق به کارگردان است، فیلمهایی هم فیلمهای موقعیت هستند. اما این فیلم، متعلق به شخصیت بود و بازیگر دیگری حداقل برای من لطفی نداشت. ساختنش هیجانی ایجاد نمیکرد.»
اگر از حق نگذریم حاتمی نیز در ایفای نقش آذر میرزایی بسیار درخشان عمل کرده است و به حق، فیلم منیکی از نقاط درخشان کارنامه پربار این بازیگر محسوب خواهد شد.
شهر تصویر شده در من شباهت عجیبی به فیلمهای نوآر دارد. اتمسفر ناامنی و بیاعتمادی در همه جا حاکم است و این را میتوان به راحتی از حرکت سریع و همواره هراسان چشمان آذر در تمام طول فیلم دریافت. اتمسفری که برای شهر فرضی و بدون نامِ به تصویر کشیده شده در این فیلم ایجاد میشود مطلقا مشابه تصور هیچیک از ما از کلانشهری همچون تهران نیست. در این شهر از سرکارگر ساختمانی و پیرمرد خواربار فروش (که ظاهر بسیار محترم و موجهی نیز دارد) گرفته تا دکتر حاضر در کمیسیون پزشکی اداره نظام وظیفه، همگی در این سیستم فاسد خلافکاری درگیر هستند و هریک به گونهای از این سیستم بهره برده و به طرق مختلف نیز به عملکرد قسمتهای مختلف آن کمک میکنند. توجه به این نکته که جامعهی تصویر شده در این فیلم ،علیرغم استفاده از تکنیکها و شخصیتهای به شدت رئالیستی، لزوما نیازی به تطابق کامل با واقعیات موجود جامعهی ایران ندارد (یک خرق عادت دیگر؟) میتواند باعث شود تا بتوان با منطق حاکم بر این فیلم بهتر ارتباط برقرار گرد و جهان ذهنی فیلمساز را فهمید. شاید فیلم من را به صرفا واسطهی همین اتمسفر حاکم و علیرغم فقدان تقریبا تمامی المانهای گونهی سینمایی نوآر، «یکی از نوآرترین غیرِ نوآرهای سینما» دانست.
فیلمی با مختصات من، پتانسیل لازم برای انواع برداشتهای جامعهشناسانه را داراست. برداشتهایی مانند «فضای بیاعتمادی در جامعهی امروز ایران» یا «نقش منفعل پلیس در برابر خلافکاران خطرناکی همچون آذر میرزایی». حتی میتوان پا را نیز فراتر نهاد و عدم توانایی آذر در نواختن سازی که هر روز نواختن آن را به شاگردانش تدریس میکند (که یکی از ابزوردترین موقعیتهای ممکن در جهان عجیب و غریب فیلم است و مطلقا نیازی به به هیچ تفسیر و تاویل اضافهای ندارد) را به «عدم شایستهسالاری و توجه به تخصص در جامعهی ایران» نسبت داد. فیلم مشخصا از چنین تفسیرهایی سر باز میزندو اگر به قصد پیچیدن چنین نسخههای جامعهشناسانهای به تماشای من نشستهاید، شاید انتخاب فیلمی دیگر از جنس سینمای اجتماعی ایران ایدهی مناسبتری باشد.
حال به همان نقطهای بازمیگردیم که این متن را از آنجا آغاز کرده بودیم. «چرا فیلم میبینیم؟» انتظار من به عنوان یک مخاطب از یک اثر سینمایی چیزی نیست جز همراه شدن با فیلمساز در مسیری که منجر به آفرینش خلاقانهی اثر هنری شده است. لذت کشف و شهود این مسیر - که گاه ممکن است بسیار سهلالوصول و گاه نیز ممکن است طی کردنش از فرط سنگلاخ بودن غیر ممکن باشد. – همان لذتی است که پس از تماشای یک فیلم سینمایی خوب نصیب من میشود. باید به فیلم و فیلمساز فرصت داد تا در زمانی که در اختیار دارد، منطق مورد نظر خود را پیریزی کرده و جهان ذهنی خود را در برابر من (مخاطب) به تصویر بکشد. به چالش کشیدن یک فیلم نیز تنها در صورتی میسر خواهد بود که با استفاده از قواعد درونی حاکم بر همین منطق بتوانیم بر آن خردهای بگیریم و تناقضهای درونی آن را آشکار سازیم؛ وگرنه در نسبت با دنیای واقعی و مختصات زندگی روزمرهی ما، بسیاری از آثار مرغوب سینمایی محلی از اعراب نخواهند داشت. دقیقا از همین منظر است که میتوان من ساختهی سهیل بیرقی را جزو بهترینهای چند سال اخیر سینمای ایران دانست. نقطهی قوت فیلم من، این است که فیلمساز توانسته دنیای ذهنی خاص خودش را (که از قضا بخشهایی از آن نسبت چندانی با واقعیت روزمرهی زندگی ما ندارد) به شکلی باورپذیر، در برابر چشمان مخاطب بنا کند؛ و مگر آفرینش هنری چیزی جز این است؟
14 تیر 1396