حالت خاصی به نام عشق در انسان وجود دارد که عموما غیرفعال است،اما در موقعیت های خاصی فعال می شود.
یک لحظه عزیز ترین فردی که در زندگی دارید را مقابل خود تصور کنید...
حال تصور کنید که خبرقطعی دارید که به احتمال زیاد فردا او قرار است از دنیا برود و شما فقط کمتر از یک روز فرصت دارید در کنار او باشید.
آن حسی که در این موقعیت درون هر انسانی زنده می شود همان عشق است.چیزی میان اضطراب از دست دادن و شوق بودن در کنار آن کس که تمام وجودمان محبت اوست.
عشق و محبت بین انسان ها مراتب مختلفی دارد و هرچقدر درون انسان زلال و معنوی تر باشد،درک این عشق و محبت نیز در او قوی تر است.
یکی از صحنه هایی که سکانس به سکانس آن یک تابلوی زیبا و نقاشی بی نظیر از عشق است صحنه ی کربلا و روابط بین آدمها در آن صحنه هاست.
شاید همین مسئله است که صحنه های کربلا را سخت و تکان دهنده تر کرده است؛چون انسان ها در اوج عشق همدیگر را از دست می دهند.
سوء استفاده ی حکومت ها از مفاهیم نهفته در قیام امام حسین (ع) چیزی از حقیقت زیبای آن کم نمی کند.این کاملا قابل درک است که جامعه دچار دلزدگی از این مفاهیم شده باشد،چون همه ی ما یک عمر است شاهد سوء استفاده و خرج کردن از نام امام حسین برای ایجاد قدسیت در رفتارغیر انسانی عده ای،برای غلبه بر عده ی دیگر بوده ایم.چطور مردم دلزده نشوند در حالی که با نام علی(ع) و حسین(ع) بر سرشان چوب و چماق ریختند و ایجاد وحشت کردند.
تصویر پدری که کودک خردسال سراسر خونین خود را بر روی دست گرفته است،در حالی که آن تصویر بی حرکت،بر سر عالم فریاد میزند که این کودک به کدامین گناه کشته شده است...
این صحنه امروز دیگر مختص کربلا نیست.کودک فلسطینی با لرزش بر اندام ظریف خون آلود خود دارد بر سر ما فریاد می زند که تو ای انسان،چطور اینقدر بی تفاوت شده ای...؟!
اما انسان چطور اینقدر بی تفاوت شد؟ او امروز حتی نمی تواند امر اخلاقی معطوف به وظیفه ی انسانی خود را به انجام برساند.انسان عصر ما اینچنین است که حتی نمی تواند آنطور که باید در رنج کودکان شهر خودش هم تسکین باشد.زندگی در عصر فقر و ماشین چونان او را در خود فرو برده است که او نمی تواند بیشتر از مرحله ی احساس ،انسان باشد،که آنقدر این مرحله کش دار و طولانی شده ،در حالی که به عمل انسانی درخوری منتهی نشده است که این بی چاره گی حتی احساس او را دچار ابتذال و بیهودگی کرده است،تا جایی که او حتی این حس را هم در اوج بی تفاوتی کنار میزند.مثل رد کردن عکس کودک خونین غزه ای ،با این تلنگر ذهنی که کاری از دست تو بر نمی آید،پس بگذر و برو.مثل دیدن صحنه ی تکراری کودکی که سر در سطل زباله کرده است...
به نظر می رسد بازنمایی و بازخوانی صحنه های پر از عشق در تلاقی مکانی زمانی کربلا - عاشورا و غزه و عصر ما و هر تجربه انسانی دیگر که در انتهای رنج یک انسان ،محبت می آفریند تجربه و لمس حس خوب عشق را در ما باز هم زنده می کند . شاید لحظه ای با قطره اشکی،خود گمشده ی درونمان را بازپیدا کنیم و همین حس خوب شاید ققنوس عاشق درون ما را باز هم زنده و بیدار کند و باز هم انسان باشیم.اما این قطره ی اشک چون در مسیر فعلیت قرار نمی گیرد اغلب سریع خشک و بی اثر می شود.
درباره کارکردها و مفاهیم قیام امام حسین(ع)در جامعه ی امروز و نحوه ی به انحراف کشاندن مفاهیمی چون امر به معروف و...توسط نهادهای قدرت حتما خواهم نوشت،اما همینقدر بگویم که اگر «تمام کارهای نیک ، حتی جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهی از منکر چون قطره ی آبی است در برابر دریای پهناور» (امام علی(ع))،این امر به معروف... از سمت مردم به سمت حاکمیت است نه از سمت حاکمیت به سوی مردم.مگر امام حسین(ع) زمانی که قیام کرد نفرمود من برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح گری قیام کرده ام؟ مگر آن زمان امام در جایگاه حکومتی بود یا در جایگاه مردم؟ از سمت حاکمیت به سمت مردم می شود گشت فشار و ارشاد و از سمت مردم به سوی حاکمیت می شود مطالبه گری ،فعالیت های مدنی،انتقاد،اعتراض و کنشگری، که شاید بزرگترین گناه نهادهای قدرت این روزها همین گناه باشد که سد راه امر به معروف و نهی از منکر شده اند و آن را منحرف کرده اند.مگر نه این است که علی(ع) در آخرین وصیت لحظه شهادتش گفت خدا را خدا را، «امر به معروف و نهى از منكر را فرو مگذاريد، كه بدترين كسانتان بر شما سرورى يابند و از آن پس، هر چه دعا كنيد به اجابت نرسد.».آیا این جز همین معناست که اگر حاکمان را به حال خود رها کنیم دیگر حتی دعای ما برای دفع شر آنها دیگر اثر ندارد؟ آنچه که امروز به واسطه ی عملکرد حاکمیت به قهر کشانده شده است حس خوبی است که دیگر کمتر کسی آن را تجربه می کند،چون آن حس خوب که قرن ها کارکرد داشت و انسان های دلمرده را احیا می کرد در مفهوم گیر کرده و در مصداق دچار انحراف شده است.جامعه دچار دلزدگی نسبت به آیین هایی شده است که جدای از کارکردهای اجتماعی که باید داشته باشد و ندارد،تجربه ی حسی معنوی پر از عشقی به ما می داد که سالهاست خیلی از ما دیگر تجربه اش نکرده ایم و این گمشدگی در ما بسیار دردناک است.آیین های انسانی را می توان بازآفرینی کرد،آنگونه که هم در آن عشق جاری باشد هم انسانیت تجلی یابد.باید کاری کرد.عشق در بین ما دارد می میرد.
جعفردانش پرور