روانشناسی میگوید که درصد بالایی از تصمیمات انسان ها از تعقل و اراده شخصی نشات نمیگیرد! بلکه این تابع محیط و جمع بودن است که ناخودآگاه ما را به سمت و سوی، به گرفتن تصمیمی، به اتخاد یک استراتژی میکشد، انگار که عمیقا در نهاد همهمان ثبت شده است که باید به قیدِ اکثر بود و هرکس همرنگ نشود، رسوای جماعت خواهد شد!
اما یک لحظه، روبروی خودمان و همه بیاستیم و بصورت عمیق بپرسیم واقعا دانشگاه کدام درد را میخواهد درمان کند؟
نیاز به دانش را؟ نیاز به علم را؟ نیاز به آگاهی را؟ یاد گرفتن روابط اجتماعی؟ یا حتی پیدا کردن همسر آینده!؟
باید صریح و بی پرده از خودمان بپرسیم که دانشگاه، جواب کدام انگیزهِ عمیقِ شخصی بوده است؟ راه و مسیر کدام هدف زندگی از دانشگاه میگذشته است؟ و آیا همان هدف واقعا برای زندگی من، انتخاب خوبی ست!؟
اگر بتوانیم شفاف و دقیق جواب این سوال های سخت را بدهیم، آن موقع میتوانیم یک تصمیم گیری منطقی و عادلانه داشته باشیم، میتوانیم بگویم برای فلان کس دانشگاه انتخاب مطلوبی ست، برای بهمان کس دانشگاه محلی میشود برای به گور سپردن خلاقیت و سازندگی
بله، میدانم که سیستم آموزشی فعلی از بیخ و بن خراب شده ای ست برای خرد کردن قدرت سازندگی نیروی انسانی خلاق ما !
ولی این هم دلیل محکمی برای نجات ندادن خودمان نیست، نمی شد به بهانه ناگزیر بودن، در دل حادثه افتاد، باید تمام تمهیدات را پیش بینی یا حداقل پیشگیری کرد
در آخر بگویم، این سوال سخت را از خودتان بپرسید و ساعت ها و روزها به آن فکر کنید ، جواب آن به شما میگوید که آیا
دانشگاه برم؟
چقدر انرژی برای مسائل دانشگاهی بگذارم؟
در مقاطع بالاتر ادامه تحصیل بدهم؟
تا کجا ادامه بدهم؟
سوال این است :
دانشگاه چه دردی از من درمان میکند؟