
امروز در راه محل کار، ناگهان بیتی از سعدی در ذهنم طنینانداز شد. یاد نوجوانی افتادم؛ زمانی که حافظهام شگفتانگیز بود و شعر را بیهیچ تلاشی به خاطر میسپردم. بیشتر شعرهای کتاب درسی را از بر بودم، گویی کلمات خودشان در ذهنم جا میگرفتند.
شعری که امروز به یادم آمد این بود:
چون شبنم اوفتاده بودم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی، که زرد کرد؟
اکسیر عشق بر من افتاد و زر شدم
چند شب است که در ویرگول چیزی منتشر نکردهام؛ شب اول از شدت خستگی و شب دوم از تنبلی. با این حال، در کتاب «رهبری از بالای خط» خواندم که مهمترین پیمان انسان با خود، پذیرفتن مسئولیت ۱۰۰ درصدی زندگیاش است. این مسئولیتپذیری به معنای قدرت مطلق نیست، بلکه یعنی در هر شرایطی بهجای مقصر دانستن عوامل بیرونی، به درون خود نگاه کنیم.
مثلاً اگر روزی باران ببارد و من دیر به محل کار برسم، راحتترین واکنش این است که بگویم «ترافیک سنگین بود، تقصیر من نیست». اما در نگاه مسئولانه، میگویم «باید پیشبینی میکردم که باران باعث ترافیک میشود و زودتر از خانه بیرون میآمدم».
این همان قدرت مسئولیتپذیری است که پیامبران، امامان و نیکان جهان بر آن تأکید داشتهاند؛ اینکه هرکس مسئول سرنوشت، خوشبختی و رنج خویش است.
مدتی پیش در یکی از دورههای آموزشی، جملهای شنیدم که ذهنم را درگیر کرد:
«ما تنها بر دو چیز کنترل داریم: احساسات خود و رفتار خود.»
نه بر دیگران، نه بر شرایط. هر تلاشی برای کنترل رفتار دیگران، اشتباهی بزرگ است. رشد واقعی از جایی آغاز میشود که تمرکز را از بیرون برداریم و به درون بازگردیم.
در پایان، یاد پستی از آقای مسعود طباطبایی، مدیرعامل دیجیکالا افتادم که دربارهی دوره آموزشی «هفت عادت مردمان مؤثر» نوشته بود. ایشان این کتاب استفان کاوی را با رویکرد مدیریتی تدریس میکنند. صادقانه بگویم، روزی دوست دارم در چنین دورهای شرکت کنم.
والسلام علی المرسلین، و الحمدلله رب العالمین.