
دارم به معنای زندگی فکر میکنم... گاهی از بی مهری زندگی گلایهمندم... گاهی هم احساس خوشبختی میکنم...
آقای دکتر محمدرضا نظری که در یکی از همین پستهای شبانهی ویرگول معرفیاش کردم (پست: تپهها تمام میشوند ) میگوید که در دو سوم مواقع شاد است. چون تا وقتی که دلیلی بر غمگینی وجود نداشته باشد حتما شادی را برمیگزیند. یعنی بین سه حالت شادی، غمگینی و خنثی بودن، در دو سوم مواقع شاد است...
نکتهی دیگر هم این است که ایشان گفته بود من از مسیری که آمدهام راضی هستم و احساس پشیمانی نمیکنم چون معتقد هستم که بهای همه آنچیزی که باید را دادهام...
یا مثلاً در تعریف هواداری، ایشان گفته است که هواداری یعنی توانایی تاب آوری و حمایت از ایمن زمانی که نتیجه نمیگیرد!
بگذریم... فردا روز مهمی برای من است چون مسیر شغلی ام مشخص خواهد شد... از خداوند متعال و بلندمرتبه میخواهم که آنچه را که به خیر من است را در دلم بیندازد...
دیگر آنکه من در روز تولدم به گذشته همیشه فکر میکنم شاید امسال باید به آینده فکر کنم، نمیدانم....
ذهنم هزار جا دارد میرود... ذهنم بیقرار است... ذهنم خسته است.... چند روز پیش حرم رفتم. هفته صد و دهم امام رضایی بود... جالب است در خیلی مواقع از امام رضا چیزی نمیخواهم... بیشتر برای زیارت میروم، یعنی معتقدم که پیش کریم حتی اگر چیزی نخواهی باز هم لطفش شامل حال ما خواهد شد...
امروز میخواستم با مجید فیضی صحبت کنم و از او مشورت بگیرم اما خب فرصت نشد. شب هم میخواستم به مهدی زینعلی زنگ بزنم و بپرسم که نتیجه سفارت آلمان چه شد؟ امیدوارم که قبول شده باشد و این پسر و رفیق خوبم، راهی مسیر تازهای در زندگی شود...
این روزها به حرف زدن خیلی نیاز دارم... خیلی زیاد دلم میخواهد با دوستی بشینم و حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم...
قلبم دوباره تند تند میزند... به آینده دارم فکر میکنم...
به اینکه همکلاسی های ارشدم رفته آمد خارج برای دوره دکتری، به اینکه من هنوز ایران مانده ام... به خیلی چیزها دارم فکر میکنم.... ذهنم شلوغ است و خالی نمیشود...
به خدای متعال تکیه میکنم... از او سکینه میخواهم و اطمینان ...)