باران می بارد...
صدای شر شر باران و پنجره به گوش میرسد...
تازه روز کاریم به پایان رسیده است: ساعت ۲۳:۳۲
خواستم دراز بکشم و بخوابم... اما دیدم هنوز پست شبانه ویرگول را منتشر نکردم... دلم نیامد که بین نوشتههای شبانه خیلی فاصله بیندازم...
آمدم در اوج خستگی که بگویم هستم و مینویسم...
نوشتن، یکی از مهمترین تفاوت های من با دیگران است...