
دیروز چهارشنبه ۱۵ مرداد بود. نود و ششمین چهارشنبهی امام رضایی...
صبح زود رفتم حرم: ساعت هنوز ۶ نشده بود که کنار ضریح بودم و چقدررر صبح ها، حرم بهشتیتر است...
توی مسجد گوهرشاد، بعد از زیارت نشستم و اشعار رضوی را مرور میکردم، تا رسیدم به این غزل:
بر شانههای ضریحت تا میگذارم سرم را
انگار میگیری از من غوغای دور و برم را
حرفی ندارم به جز اشک: نه حاجتی نه دعایی
دست شما میسپارم این چشمهای ترم را