
خواستم از خدا بخواهم که مرا در راه خود خرج کند... با خود اندیشیدم که بیچاره! تو چه متاع گرانبهایی هستی که خداوند عز و جل چون تویی را در راه خود خرج کند!
دیدم ... من هیچم ... گیرم که گرانبها باشم ... گیرم که ارزشی هم داشته باشم. باز در آن حالت هم آن را خداوند به من داده است و متعلق به من نیست که بخواهم بذل و بخشش کنم...
سعدی واقعا راست میگفت که:
مِنّت خدای را عزَّ وَ جَلّ که طاعتش موجبِ قُربَت است و به شُکر اندرش مَزیدِ نعمت. هر نفسی که فرو میرود مُمدِّ حیات است و چون بر میآید مُفَرِّحِ ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.