
من هیچوقت خودم را یک آدم فیلمباز ندانستهام. این را وقتی فهمیدم که دیدم بهزور میتوانم نام ده بازیگر مشهور سینمای جهان را به خاطر بیاورم.
فیلمهایی هم که دیدهام، قضاوتم دربارهشان نه با اصطلاحات هنری و نقد تخصصی، بلکه بیشتر بر پایهی سلیقهی شخصی و حالوهوای درونیام شکل گرفته است.
اینها را میگویم تا بدانید این نوشته از زبان کسی است که چندان اهل فیلمشناسی و نقد سینما نیست!
اما اصل ماجرا: به نظرم هر انسانی در زندگیاش دستکم یک فیلم، یک کتاب، یک شعر، یک نمایش، یک قطعه موسیقی یا حتی یک تابلو نقاشی دارد که میتواند روحش با آن پیوندی عمیق برقرار کند.
برای من، یکی از زیباترین و اثرگذارترین تجربههای هنری، فیلم ارباب حلقهها بوده است.
فیلمی که شاید بیش از ده بار دیدهام و هنوز هم هر بار با شوق سراغش میروم. راستش را بخواهید، تنها فیلمی که در لپتاپم دارم همین سهگانهی ارباب حلقههاست.
این فیلم برای من چیزی شبیه معجزه است؛ آنقدر که احساس میکنم تاریخ سینما را میتوان به دو دورهی قبل و بعد از آن تقسیم کرد.
گاهی فکر میکنم چهقدر خوب میشد اگر زندگی ما هم به همان اندازه پرمعنا و اثرگذار بود؛ نه در مقیاس جهان یا یک کشور، بلکه فقط به اندازهی یک نفر…
یک نفر که میتواند خودمان باشد، شریک زندگیمان، یک دوست قدیمی، شاگردی در کلاس یا حتی یک رهگذر ناآشنا. کاش بودن ما هم برای دیگران چنین معنایی داشته باشد.
به باور من، هنر درست در همان لحظهای به معجزه نزدیک میشود که با روح آدمی پیوند میخورد و عمیقترین بخش وجودمان را لمس میکند.
من هنوز نمیدانم چرا ارباب حلقهها را اینقدر دوست دارم. اما مطمئنم هر بار که دوباره میبینمش، بخشی از وجودم به هیجان و تکاپو میآید؛ بخشی که در روزهای عادی زندگی کمتر میتوانم به آن دست پیدا کنم.
کمتر میتوانم به کند؟