
در خلوتِ سرایم، یکباره پر کشیدی
آنگاه تو ای پرنده، بارِ دگر پریدی
خیلی خیلی اتفاقی این آهنگ از محمد اصفهانی رو چند شب پیش گوش دادم... نوجوان که بودم خیلی این آهنگ را دوست داشتم، اکنون بیشتر!
اما جای تعجب است که این مدت، این آهنگ از ذهن و حافظه ام پاک شده بود، تا این چند شب پیش که بیخوابی به سرم زده بودم، اتفاقی این آهنگ را در اینستاگرام دیدم...
این روزها، این آهنگ روی لبم تکرار میشود، ناخودآگاه و بی هیچ مخاطب خاصی! اصلا مدل تولید محتوای من بدون مخاطب خاص است... همینجوری آنچه را که دوست دارم نشر میدهم... فارغ از منظور خاصی، بگذریم...
دیگر آنکه امروز پارت دوم تصویربرداری بود. قبلش رفتم آرایشگاه و موهایم را حالت دادم، بعد هم که رفتم و یک کت و شلوار سورمه ای از بازار فردوسی ۲ خریدم.
سر تصویربرداری، نمیدانم چرا اینقدر حافظه ام ضعیف بود: ذهنم آشفته و زبانم الکن! اما خداروشکر خیلی سریع به خود آمدم...
اکنون که دارم این پست شبانه را مینویسم، ساعت دقیقا ۴:۴۴ عصر است... من در اتاق استراحت دراز کشیده ام روی تخت و همین الان اذان مغرب را دادند...
باید کم کم بروم برای نماز... نماز اول وقت! آقای بهجت از قول آقای قاضی چیزی را گفته است!
از خداوند بلند مرتبه و کریم درخواست میکنم که مرا عاقبت بخیر کند... همه را در راه راست و سعادت قرار دهد، بحق محمد و آل محمد
فردا چهارشنبه است... دلم برای زیارت پر میکشد... میخواهم فردا صبح زودتر از خواب بیدار شوم و اول صبح زیارت بروم...چهارشنبه گذشته که خیلی دیر شد و شرمنده شدم...
ذهنم