ویرگول
ورودثبت نام
جواد محمودی
جواد محمودیدانشجوی ارشد روانشناسی شناختی هستم و ذهن کنجکاوی دارم، نوشتن و تولید محتوا را دوست دارم و پادکست زیاد گوش میدم، همین!
جواد محمودی
جواد محمودی
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

گفتم ببینَمَش مَگرَم دردِ اشتیاق...

عکس تزیینی است.
عکس تزیینی است.

امروز بی هیچ دلیلی، این آیه از قرآن را زیر لب زمزمه می‌کردم:

ربنا ما‌خلقتَ هذا باطلاً سُبحانَکَ فَقِنا عَذاب‌َالنَّار

این آیه را دقیق یادم نیست در کدام کتاب درسی خوانده‌ام، آیا در کتاب دین و زندگی بوده یا در کتاب عربی! نمیدانم... اما در ذهن و ضمیرم نهادینه شده است...

بی هیچ دلیلی گاهی آیه‌ای را زیر لب زمزمه میکنم، آرامش میگیرم... تصورِ اینکه کسی، قدرتی، وجودی، خدایی که مهربان‌تر از مادر است و هوایت را دارد، آدم را آرام می‌کند...

بگذریم...

امروز یک روز کاملا عادی بود. فقط اینکه یک ساعت و نیم دنبال نقشه ایران بودم و آخرش هم توانستم از خیابان سناباد بگیرم. یعنی شاید سه یا چهار لوازم التحریر و خرازی را گشتم اما هیچ کدام نقشه ایران نداشتند. بعدش هم جلسه با آقای کرمی برای تولید محتوای اینستاگرام و سپس جلسه با آقای شهری و در آخر هم جلسه با آقای معتمد...

عصر رفتم دنبال مهدی زینعلی، با هم رفتیم سالن.

سالن خوب بود، اولین نکته مثبتی این بود که مثل هفته های پیش سر داوری دعوا نشد. نکته دیگر اینکه نبی زاده دوستش را که اتفاقا قد و قامت متوسطی داشت را آورده بود. ماشاالله خیلی بازیکن دونده‌ای بود و به تیم خیلی کمک کرد: بیشتر بازی ها را بردیم و خوش گذشت.

بعد از سالن، دکتر عبدالله رضایی من و مهدی زینعلی را به منزلش دعوت کرد و بازی آرسنال و منچستر رو باهم دیدیم. بازی یک بر صفر به نفع آرسنال تمام شد و یادم باشد از مرتضی احسانی شیرینی را بگیرم. چون او عادت دارد وقتی تیم آرسنال، تیم مهمی را شکست دهد به دوستانش شیرینی بدهد.

در پایان امشب هم مهدی زینعلی و دکتر در مورد ارز دیجیتال صحبت کردند و من همان‌قدر از صحبت های آنها فهمیدم که یک کور مادرزاد از نقاشی لبخند ژکوند!

امروز داشتم به این فکر میکردم که باید موقع نوشتن، عمیق‌تر بنویسم. از هر دری نباید بنویسم! بعد با خودم فکر کردم که نوشتن اینجا بیشتر جنبه خاطره نگاری یا در بهترین حالت تمرین نویسندگی دارد.

یادم از تمرین آزادنویسی شاهین کلانتری در مدرسه نویسندگی افتاد. قلم باید آزاد و رها باشد تا همراه طبعِ ترِ آدمی نوشته‌ای ماندگار بنویسد:

قلم را، دفترم را دوست دارم

و این طبعِ ترم را دوست دارم

دیگر آنکه بیتی از سعدی به خاطرم آمد که بسیار دلنشین و پر مغز است:

گفتم ببینَمَش مَگرَم دردِ اشتیاق،

ساکن شود؛ بدیدم و مشتاق‌تر شدم!

در زندگی چیزهایی وجود دارد که دقیقا همینگونه است: دیدن و بیشتر دلتنگ شدن، دیدن و بیشتر عاشق شدن، دیدن و بیشتر تشنه شدن...

راستش من چنین حسی را نسبت به حرم حضرت معصومه دارم. برای من بسیار بسیار عجیب است. اصلا نمیدانم؟ یعنی چرا باید در بین این همه حرم، بین این همه امام معصوم، من دلم برای حرم حضرت معصومه پر بکشد؟!

یعنی نمیدانم دو سال پیش یا سه سال پیش که رفته بودم، از آن موقع دلم برای آن حرم و آن زیارت و آن دروازه ساعت و آن آینه‌کاری و آن صحن و سرا تنگ شده است.

راستش دنبال بهانه‌ام. بهانه‌ای برای رفتن و دیدار تازه کردن و این عطش را فرونشاندن: لااقل برای چند روزی...

دیگر اینکه برای من بسیار عجیب است. من اصلا خود را یک آدم مذهبی نمیدانم. همین که نمازم را بخوانم و روزه ام را بگیرم و خمس و زکاتم را بدهم. در همین حد از مذهب و دین میدانم و اجرا میکنم!

اما نمیدانم چه پیوندی بین من و امام رضا و حضرت معصومه است که دوستشان دارم. همین! و دوست داشتن تنها ادعای من است. ادعای اینکه آدم بسیار بااخلاقی باشم، آدم معصومی باشم، آدمی مذهبی باشم، نه! هیچ ادعایی ندارم! فقط دوستشان دارم...

بگذریم... نمیدانم چرا بندهای بالا را اینجا نوشتم... هرچند فکر میکنم باید بندهای بالا را پاک کنم، شاید هم پاک کنم. نمیدانم...شاید هم گذاشتم بماند... برای سالها بعد...

در همین لحظه‌ چیزی به ذهنم خطور کرد:

ای خدا! ای فضلِ تو حاجت روا

با تو نامِ هیچکس نبود روا

پی‌نوشت:

آن روزهایی که گاهی در دفتر، یادداشت میکردم، همیشه آخر نوشته‌ام را با جمله‌ای عربی، یا دعایی یا آیه‌ای یا بیتی پایان میدادم.

این بار دلم میخواهد اینگونه نوشته‌ام را پایان بخشید:

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله

میدهد.

ارز دیجیتالتمرین نویسندگیکتاب درسی
۲
۰
جواد محمودی
جواد محمودی
دانشجوی ارشد روانشناسی شناختی هستم و ذهن کنجکاوی دارم، نوشتن و تولید محتوا را دوست دارم و پادکست زیاد گوش میدم، همین!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید