اسراف و سلطه
ماشین اول گفت نه، دومی هم، سومی یک بوق زد و عصبانی، پسر را عقب فرستاد. شیشه-شور در دستش آویزان شد. بی خیال بقیه، بین ماشینها گشتی زد. چهارراه کارگر-فکوری، دم ظهر، نامرد شده بود و همه، پول خردهاشان را می خواستند. نیمه ی خرداد و آسفالت ها داغ. از آن وقتهایی که تیزی آفتاب سر را درد می آورد. پسر، چند ماشینی را رد کرد و دست به شیشه ی هیچ کدام نبرد، اما بعد در یک لحظه، همه ی نسبت ها را تغییر داد. آبپاش را به سمت شیشه های اتوبوس گرفت و شروع کرد به دستمال کشیدن، قدش نمی رسید، شیشه ها نصفه خیس می شدند و سیاهی به دستمال می ماند اما ادامه داد. برای مسافران اتوبوس دست تکان می داد و شیشه پاک می کرد، راننده، اصلا نفهمید چه خبر است و هیچ کس دست در جیب نبرد، اما او کاملا جدی کارش را ادامه داد، تا سبز شدن چراغ. چند لحظه ی قبل، کودک کاری بود که احتمالا به ضرب و زور پدر، درس را رها کرده و سر چهارراه شیشه پاک می کند، بناست دل ما برایش بسوزد و از سر لطف، اسکناس مچاله ای به او ببخشیم و حالا همه چیز معکوس، او بود که بی تمنا، اسراف می کرد، از کار خود به ما می بخشید و بی نیازی اش را به رخ می کشید.
کانت باور داشت، سعادت، حالتی از موجود است که در آن همه چیز به میل و اراده ش انجام گیرد. چنین موجودی در طبیعت پیدا نمی شود اما تمایل ما هم به این حال، وقفه ندارد، همه می خواهیم خدا شویم. انگار خوشبختی در سلطه ای نامحدود نهفته است. تبادل به قصد کسب سود، هر دو سوی معامله را محدود در کسبشان می کند. آنها آزاد نیستند، میبخشند تا به دست آورند.
خورشید چنین نیست. شاید بتوانیم درصدی از سخاوت آن را معقول کنیم به واسطه ی فراهم آوری امکان حیات برای انسان و حیوانات. اما با آن همه گرمای همجوشی که در سراسر کائنات محو می شود چه باید کرد. خورشید یک اسراف مداوم است، بیهوده می تابد، با یا بی حضور انسان.
بیهودگی، محدود به طبیعت نیست. در تورات می خوانیم: موسی دید که یهود، عنان گسیخته اند، پس گفت «یهوه فرمان میدهد هرکس شمشیر خویش بیرون آورده، برادر، دوست و همسایه خود را بکشد» و آن روز قریب به سه هزار نفر از قوم کشته شدند. مجازاتی برای یهودیانی که گوساله پرستیده و بعد توبه نموده بودند. سلطه بر یهودیان عنان گسیخته، این چنین ممکن می شود با اسراف در جانهای مومنین، با بی عقلی. عدد و کیفیت ایمان ایشان برای یهوه مهم نیست حتی اگر آنقدر بیگمان باشند که به فرمان موسی، دست به قتل برادر زنند، باز هم باید فدا شوند.
کنار همه ی شقاوت، جهل و بیهودگی ای که در اسراف، ظاهر می شود، باتای نوری دیده است. مثال پسر را به یاد بیاوریم. او با اسراف خود لحظه ای همه ی نسبتها با دیگران را تغییر داد. در آن حال، بنده ای نبود که آرزوی ارباب شدن داشته باشد. انسانی خارج از چارچوب ارباب و بنده ظاهر شده بود که بازی را از نو می خواست. کاملا نو، بی تکرار قواعد پیشین.
چاره ی خروج از سرمایه داری نزد باتای، پدید آوردن امکان اسراف برای همگان است، حالتی که همه بتوانند افراطی، ببخشند و سود را رها کنند. این دیگر همان توصیه ی همیشگی به تقوی نیست اما حرص هم نیست. افراط به معنای کنش بی فایده ایست که سلطه بر سرنوشت خویش را نمایان می کند. وقتی چنین امکانی برای همه فراهم نباشد، سرمایه، آن را در معدود انسانهایی محدود میکند و فجایع، ظاهر می شوند. بمب های هسته ای، نمونه ای کامل از افراط ند. دکمه ای فشرده می شود و صد هزار تن در هیروشیما، چون برگ خزان، سوخته بر زمین میریزند. بِلو اُریجین، نمونه ی دیگرست، تجربه ی فضانوردی برای مرفهین. بحران محیط زیست و هزاران افتضاح افراطی دیگر بشر بر پایه ی سلب و تجمیع افراطهای فردی ای رخ داده ند که از خودبیگانه در اراده ی سرمایهدار متمرکز گشته است.
----------------
متاثر از تفسیر هابرماس بر باتای