آدمها تک تک از راه میرسند، صداهایی می شنوند و تلاش می کنند، هم آهنگ، اونها را بزرگ و بزرگتر کنند. حرفی نمی زنند، اما بدنشان را به کار بستند.
این بی کلامی، این قیام بدن ها، این هم آهنگی سیاه پوش که پیوسته، بزرگ و بزرگ تر میشه و همه در شکلگیری اش شریک می شوند شبیه یک نمایش نیست، شبیه یک ارکستر نیست، چشم ها برای تماشایش کافی نیستند، هم درک و هم بقایش در گرو همراه شدن آدمها با آن است.
مداحی و سینه زنی وقتی به اوج خودش میرسه که قلب، صدا و بدن فرد هماهنگ بشه با قلب، صدا و بدن دیگران. تلاش آدم هاست برای یکی بودن.
هویت جمعی، نظریه ای نیست، فعالیته. و سینه زنی، فعالیتی غریب، خشمی در دل دارد و بغضی در گلو. گوم گوم گوم، آهنگی رازآمیز که انگار، آمدنی را وعده می دهد.
این رسانه ی هَمْ_سَهم شده در زمانه ی شکست نظریه های سنتی، آرامگاهیست برای بازگشتن به ما، وعده ایست برای آینده ای که خیال کرده بودیم ساخته ایمش.
ما، هنوز دچار لکنت است، داغ دل، ناتوان از گفتن، بر سینه می کوبد، انگار که نرفته راهی را بازگشته باشند.