شاید رسم قدما کاملا هم بد نباشد
به هر خانه ای رفتی مودب باش،با احترام و ادب خودت را معرفی کن . در آن خانه تو را بعد از آنگونه که نشان دادی می بینند،پشت در هر چه بودی ما خبری نداریم ،
هر آنچه اکنون به بعد می بینیم را می دانیم
قبلا زیاد بلاگ نویسی کردم ،همین الانش هم چندتاییشون هنوز زنده هستن
ولی هیچکدوم حس رضایت و نوشتن را انتقال نمی دادند
انگار هی می خواستم بنویسم ولی هربار پس زده شدم ،از قضاوت ،از دیدگاه های اشخاصی که تو را نمی شناسند و قضاوت می کنند
نوعی حسار نامرئی .
اینجا می خوام مطلقا راحت بنویسم ،اگر جاهایی مجبور بودم طبق محدودیت ویرگول عمل کنم ناچارا روشی پیدا میکنم
جرقه ای این شروع ،اتفاقی بود که دیشب در پارک داشتم،بعضی روزا بعد از شرکت می رم سمت پارک لاله،کمی****** و از طبیعت و مردم لذت می برم،صدای مردم و باد و هوا رو می شنوم و خلاصه کمی حس جادوگر طبیعت بودنم رو ، ارضا میکنم
یه دفترچه هم دستمه حرفهایی که توی ذهنم می یاد رو می نویسم ( ماهی حدود یک ونیم دفترچه 300 برگ از این جیبی ها )
دیروز داشتم به ماهیت خدا فکر میکردم و تصمیم گرفتم یکی از قفل های ذهنیم رو باز کنم که باعث میشد خدا رو بیشتر واردش بشم
یه قفل که حدودای 18 تا 24 سالگی ساخته شده بود ،مبنی بر نبودن خدا و بی معنی بودن دعا کردن و عبادت کردن ،یه چیزی تو همین مایه ها :))
یه مناجات نوشتم ،مناجاتی در وصف خدایی که دوست دارم وجود داشته باشه
مقام الوهیتی که حس میکنم تمام مفاهیم دیگه خدا که فهمیدم باز عظمت و تصویر کاملتر این پدیده رو نمیگه
توی پست بعدی می نویسمش
احتمالا پست بعد از این مناجات فلسفه عالم خود متولد شونده رو میگم
فرضیه ای که توصیف میکنه عالم ذاتا خالقی نداره و مخلوقی هم نداره و خودش خالق و مخلوق خودش است
به کلمه خدا در زبان فارسی دقت کنید متوجه میشید : خود آ
شاید بتوان گفت جناب خاکسری ماهیتی است که بین عوالم می چرخد ،هر رنگی میگیرد و هیچوقت رنگی نمی شود، رقص کنان و همه چیز و همه حال
+ یک نکته خیلی مهم : من املام داغونه ،اینجا تلاش میکنم بدون غلط بنویسم ولی همیشه چند تایی در می رن ،اگه دیدینش سر وصدا نکنید :))