جواد محمدی
جواد محمدی
خواندن ۱۲ دقیقه·۴ سال پیش

ماجرای تاملات نابه‌هنگام و ۸ درسی که در آن آموختم

یکی از بهترین اتفاقاتی که می‌تواند در زندگی آدم‌ها رخ دهد، آشنایی با انسان‌های دغدغه‌مند و فرهیخته و شنیدن قصۀ زندگی و تجربه‌هایشان است که خدا را شکر در پاییز امسال چنین تجربه فوق‌العاده‌ای داشتم و در ادامه درباره آن و درس‌هایی که طی آن آموختم برای‌تان می‌گویم.

اوایل آبان ماه ۹۹ بود که آقای محمد نجفی (هم‌بنیان‌گذار 20 تا 30) در صفحه اینستاگرام خود اعلام کردند قصد دارند جلساتی را با عنوان تأملات برگزار کنند.


پست اینستاگرام محمد نجفی
پست اینستاگرام محمد نجفی


آن‌گونه که ایشان اعلام کردند مسیر پیش رو شفاف و مشخص نبود و قرار بر این شد که محتوای این دوره بر مبنای خلق هم‌آفرینانه و به صورت بداهه پیش برود و آقای نجفی هم در نقش تسهیل‌گر به کمک متاملان بیایند. افرادی که می‌توانستند در این دوره ثبت‌نام کنند ۲۰ تا ۳۰ ساله‌ها بودند و ظرفیت دوره حداکثر ۱۰ نفر. ثبت‌نام رایگان بود اما داوطلبان باید علاوه بر پرسش به دو سوال از ۵ سوالی آقای نجفی طرح کرده بودند، پروفایل لینکدین‌شان را هم برای ایشان ارسال می‌کردند.


این هم سوالاتی که متقاضیان باید به دو مورد از آن‌ها پاسخ می‌دادند
این هم سوالاتی که متقاضیان باید به دو مورد از آن‌ها پاسخ می‌دادند



در ابتدا به خاطر تعداد بالای متقاضیان به جای ۱۰ نفر، ۱۲ نفر وارد دوره تاملات شدند اما با شروع جلسات یکی از داوطلبان مشارکت نکرده و در نهایت یازده نفر در قالب ۸ جلسه آنلاین هفتگی در پلتفرم‌های Discord و Google Meet از ۱۱ آبان تا پایان پاییز شرکت کردند. لازم به ذکر است که در دو جلسه آخر مهمانانی هم داشتیم؛ در جلسه هفتم میزبان آقایان قباد حق‌محمدی و هادی افشاری بودیم و سوالاتی را از آنها پرسیدیم و در جلسه آخر هم خانم فرزانه قدس مهمان‌مان بودند و در باب شکست و درس‌آموخته‌هایشان با متاملان به گفتگو و انتقال تجربه پرداختند. موضوعات نیز از قبل به متاملان گفته نشده بود و پیش از هر جلسه توسط آقای نجفی اعلام می‌شد و تقریبا هر جلسه یک تمرین هم داشتیم که باید انجام می‌دادیم و بخشی از آن‌ها را هم در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشتیم. البته این همۀ ماجرا نیست و در برخی جلسات آقای نجفی بصورت ناگهانی ما را به چالش می‌کشیدند مثلاً در جلسه هفتم فی‌البداهه و یهویی! از من خواستند که اجرای جلسه را برعهده بگیرم یا در دیگر جلسات از از دو نفر از بچه‌ها خواستند ساز بنوازند و موارد دیگری از این دست...

اما موضوعاتی که طی ۸ جلسه به آنها پرداخته شد این‌ها بودند:

هویت - فومو (FOMO) - زیستن پلتفرمی - تاب‌آوری - ویژن یا چشم انداز - کار - موضوع آزاد ( پرسش و پاسخ با میهمانان) - شکست

مهمانان دو جلسه آخر
مهمانان دو جلسه آخر


درباره اینکه چه شد که من تصمیم گرفتم در این دوره شرکت کنم لازم است بگویم در ابتدا چندان مطمئن نبودم که می‌خواهم در این دوره باشم یا نه چون واقعا نمی‌دانستم قرار است چه رخ دهد و اصولا چه می‌خواهم یا می‌توانم بگویم و انجام دهم. اما بعد با توجه به شناختی که از آقای نجفی داشتم و می‌دانستم کارهایی که ایشان می‌کند می‌تواند دستاوردهای ارزشمندی پیش رو داشته باشد و همچنین بر مبنای علاقه‌ام به ایشان، من هم پیام دادم و خواستار شرکت در دوره شدم و خوشبختانه به عنوان یکی از متاملان پذیرفته و از این تجربه بی‌نظیر بهره‌مند شدم و دوستان درجه یکی پیدا کردم.حتی چراغ اول جلسات را هم من روشن کردم و در جلسه آغازین که درباره هویت بود، بنا به درخواست آقای نجفی نخستین نفری بودم که به صحبت و اظهار نظر درباره آن پرداختم و البته که کاری بود بس دشوار.


در اینجا بیش از این به جزئیات دوره اشاره نمی‌کنم و علاقه‌مندان می‌توانند هایلایت تاملات در صفحه اینستاگرام آقای نجفی و همچنین پست‌های مرتبط در صفحه اینستاگرام خودم را مشاهده نمایند تا اطلاعات جزئی‌تر و دقیق‌تری در این‌ باره کسب کنند. در ادامه هم به برخی از درس‌هایی که طی این ۸جلسه آموختم اشاره می‌کنم:

۱. اولین درسی که آموختم از خود متاملان بود؛ که چقدر خودشان بودند و شجاعانه از زخم‌هایی که خورده بودند و چالش‌هایی که با آن‌ها روبرو شده بودند سخن می‌گفتند. از بیماری‌های سختی که بر آنها غلبه کرده بودند، از تجربۀ افسردگی و بدحالی و رجوع به روان‌درمانگر، از کارگری در ساختمان و دستفروشی، از تنبلی، کمال‌طلبی و اهمال‌کاری‌های‌شان می‌گفتند و از سوالاتی که ذهنشان را درگیر کرده بود اما پاسخی برای آن نداشتند و...

برایم جالب بود که دغدغه‌مند بودند و برایش می‌کوشیدند و تامل می‌کردند و به دنبال پاسخ‌هایی برای پرسش‌های اساسی‌شان بودند برخلاف خیلی‌ها که به جای فکر کردن به مسائل اساسی زندگی‌شان ترجیح می‌دهند خود را به کارهای بیهوده و سرگرمی‌های موقتی مشغول سازند.


عکس دسته‌جمعی متاملان در جلسه هفتم؛ عکاسش هم خودمم ؛)
عکس دسته‌جمعی متاملان در جلسه هفتم؛ عکاسش هم خودمم ؛)


۲. دومین درس را از محمد نجفی فرا گرفتم. عمل‌گرایی و سرعت عمل بالای او و اینکه در زمانی کوتاه، یازده تن از جوانان بااستعداد و باهوش را از نقاط مختلف ایران و جهان با استفاده از ظرفیت فضای مجازی و البته با تکیه بر اعتبار خودش گرد هم آورد و این اجتماع و جلسات را تشکیل داد. تواضع او در عین داشتن دانش زیاد، این که از گفتن نمی‌دانم نمی‌هراسد و ادعا ندارد و جواب‌های قطعی نمی‌دهد، این که معتقد است همۀ ما باید در حال یادگیری باشیم و هیچ کدام از ما ممکن است نتوانیم به جواب سوالاتی که داریم به طور کامل و قطعی برسیم، این که قانون را نمی‌شود شکاند اما بعضی وقت‌ها می‌شود خمش کرد و کلی نکته ریز و درشت دیگر که در این پاراگراف نمی‌گنجد درس‌های ارزشمندی بودند که از او آموختم و امیدوارم بتوانم به بهترین شکل از آن‌ها بهره گیرم.


محمد نجفی در 9 قاب مختلف!
محمد نجفی در 9 قاب مختلف!


۳. به آرزو نرسی تا به آرزو نرسی: نمی‌دانم اولین بار چه کسی گفت خواستن توانستن است! یا افرادی که به راز معتقدند و با خواندن جملات انگیزشی زیبا ولی توخالی کیفشان کوک می‌شود چه فکری پیش خودشان می‌کنند و چگونه به این دنیا نگاه می‌کنند! درعجبم از کسانی که کائنات را نوکر بی‌جیره و مواجب و حی‌وحاضر خود می‌بینند و تصور می‌کنند به صرف خواستن و تصویرسازی ذهنی ‌‌می‌توانند به آن چه که می‌خواهند برسند. اما این را خوب می‌دانم کسانی که آرزویی یا هدفی یا خواسته‌ای در دل و یا شاید در سرشان(!) دارند نمی‌توانند بدون کوشش، صبر، تاب‌آوری و بدون این که کاری در عمل برای آن بکنند یا حتی بدون یاری شانس (هر چیز دیگری می‌توانی بگذاری ولی مهم این است که بخواهی یا نخواهی شانس وجود دارد) به آن دست یابند؛ هر کس که می‌خواهد به آرزویش برسد باید برای آن اقدام عملی موثر و مستمر انجام دهد و با صبر و حوصله عملکرد خود را ارزیابی کند تا دریابد چه اندازه در حال نزدیک شدن به آن‌چه که می‌خواهد هست. شاید مواردی که می‌گویم بدیهی به نظر برسد اما خودمانیم، واقعا چند نفر از ما برای آنچه که قلبا می‌خواهیم به اندازه کافی تلاش می‌کنیم؟ ضمن اینکه بهتر است فراموش نکنیم که دست‌یابی به آرزو بیش از آن که به رسیدن و شدن باشد به نحوۀ بودن ما مربوط است و این نوع بودن مستمر است و انتها ندارد. به بیانی دیگر، زندگی در مسیر رقم می‌خورد نه در مقصد...



۴. نخ تسبیح: هر کدام از ما در طی فعالیت‌های مختلفی که در زندگی‌مان انجام می‌دهیم ممکن است وجه یا وجوه مشترکی بیابیم. لذا بهتر است بگردیم و ببینیم آن چیست که مربوط به نوع بودن ماست و درغالب فعالیت‌های ما حضور پایدار دارد فارغ از اینکه به چه نوع فعالیتی مشغول هستیم. به عبارت دیگر نخ تسبیح آن چیزی است که انگار در خون ماست و به صورت ناخودآگاه در کارهای مختلفی که انجام می‌دهیم جریان دارد؛ به عنوان مثال در رابطه با خود محمد نجفی گویی اجتماع‌سازی و عمل‌گرایی در خون این بشر است و همچون نخ تسبیحی است که کارهای مختلف وی را به هم پیوند می‌زند. حال خوب است ما نیز بگردیم و ببینیم نخ تسبیح‌مان چیست یا کجاست و به قول آقای نجفی این کار کمک می‌کند که ببینیم بهتر است سر کدام کوچه بایستیم و تسبیح‌مان را بچرخانیم!



۵. زیستنِ پلتفرمی: این دنیا همچون یک پلتفرم است که ما انسان‌ها را به هم و به طبیعت یا به عبارتی به جهان پیرامون‌مون متصل می‌کند اما با ویژگی‌ها و شرایط خاص خودش. در واقع زندگی همچون راه رفتن در جنگلی مه آلود است؛ مملو است از ابهام و عدم قطعیت؛ هیچ‌کس نمی‌داند که حتی آیا دقایقی دیگر زنده هست یا نه چه برسد به اینکه بخواهد ببیند و بداند که آیا به خواسته‌ها و آرزوها و اهدافش دست می‌یابد یا خیر. هیچ‌یک از ما نمی‌دانیم چه اتفاقی قرار است پیش رو داشته باشیم، دنیا به کجا می‌رود، با چه افرادی آشنا می‌شویم، به چه کارهایی روی خواهیم آورد و ۱۰۰۱ نادانسته دیگر. لذا در چنین شرایطی می‌بایست توانایی تحمل ابهام و تاب‌آوری را در خود افزایش دهیم و به جای اینکه اهدافی دقیق و ثابت برای خود ترسیم کنیم و اصرار بر رسیدن به آنها داشته باشیم، یک تم (Theme) کلی برای زندگی‌مان برگزینیم و در آن جهتی که مایلیم و مشتاق، به حرکت در بیاییم و مسیر زندگی‌ را بپیماییم. (اگر دوست دارید دربارۀ این مفهوم و این نوع نگاه بیشتر بدانید، می‌توانید مقاله زیستنِ پلتفرمی را بخوانید)


https://virgool.io/@jmohammadi/%D8%B2%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%86%D9%90-%D9%BE%D9%84%D8%AA%D9%81%D8%B1%D9%85%DB%8C-living-as-a-platform-llmd0qxrk1b4


۶. توصیه‌هایی در باب زندگی: نکاتی که در ادامه به آنها اشاره می‌کنم را در جلسه هفتم از صحبت‌های قباد حق‌محمدی برداشت کردم. اول اینکه میل اصیل است؛ به نشانه‌های محیط پیرامون‌ات و تناسب‌شان با گرایش‌های درونی‌ات توجه کن! این میل اصیل را هم پیدا نمی‌کنی مگر با کسب تجربه‌های متنوع و متعدد خصوصا در محدوده ۲۰ تا ۳۰ سالگی. ضمنا بدان و آگاه باش که معنای زندگی مقوله‌ای عجیب، ماورایی و پیچیده‌ نیست بلکه همان است که در روزمرگی‌هایت از تجربه کردن و زیستن‌اش لذت می‌بری و سر حالت می‌آورد. نکتۀ دیگر این‌که واقعیت‌پذیر باش اما نگذار ترس بر تو غلبه کند و افسار زندگی‌ات را در دست بگیرد؛ احتیاط خوب است اما ترس و انفعال نه! و نکتۀ آخر اینکه هفته‌ای چند دقیقه با خودت خلوت کن و سراغ خودت را از خودت بگیر نه از آدم‌های دیگر؛ زیرا فقط خودت هستی که می‌توانی دریابی چه چیزی برای تو خوب و کارساز است و چه چیز نه...



۷. نکته‌هایی در باب موفقیت از زبان هادی افشاری:

  • اصلی‌ترین ضعف آدم‌ها در برنامه‌ریزی این است که می‌دانند چه کارهایی را باید انجام بدهند ولی نمی‌دانند یا دقت نمی‌کنند که چه کارهایی را نباید انجام دهند!
  • با قدم‌های کوچک اما پیوسته به سمت آزادی مالی حرکت کن و جریان‌های درآمدی متنوعی برای خودت ایجاد کن؛ این‌گونه می‌توانی آزادی عمل بیشتری (در پول خرج کردن) داشته باشی و تجربیات متنوع‌تری (مانند مسافرت‌های بیشتر) کسب کنی.
  • طی بیست تا سی سالگی مهارت‌های مختلفی کسب کن خصوصاً مهارت‌های نرم؛ اما در یکی دوتا حیطه هم کمی عمیق‌تر شو تا بتوانی در آینده از آن درآمدافزایی کنی.
  • معجزه‌ی نوشتن را دست کم نگیر! دل‌مشغولی‌ها و مسیر فعالیت‌هایت را مستند کن؛ در این صورت راحت‌تر می‌توانی نخ تسبیح زندگی‌ات را پیدا کنی و به ارزش‌های درونی‌ات پی ببری.



۸. در بخشی از جلسه آخر هم بحث به کمال‌گرایی (Perfectionism) کشید و من از تجربۀ کمال‌طلبی خودم و همچنین ترس از شکست و ترس از موفقیت گفتم (بله ما گاهی ترس از موفقیت هم داریم!) و به دنبال آن خانم قدس قصه‌ای کوتاه اما بسیار جذاب را در این باره برای ما تعریف کردند که در ادامه آن را به نقل از فاطیما برای شما آورده‌ام:

"یه دختری بوده که مامانش یه روز بهش میگه برو بالای پشت بوم و عرق بیدمشک بیار. دختره وقتی میره بالای پشت بوم، می‌بینه که ای داد بی‌داد! پشت بوم خونه‌شون که حفاظ نداره! پیش خودش فکر می‌کنه یه روز وقتی من بزرگ بشم، ازدواج کنم، دختردار بشم، اسمشو بذارم سکینه و بعد به دخترم بگم بره از پشت بوم عرق بیدمشک بیاره، بیاد این بالا، بره لبه بوم و بعد پاش لیز بخوره بیفته پایین و بمیره چی؟!، وای ی ی ی چی میشه؟! ... و می‌زنه زیر گریه و بلند بلند میگه: آی ننه سکینه ... آی ننه سکینه ... "

احتمالاً پس از شنیدن این داستان بر لبان شما خنده نشسته همانطور که ما در جلسه بسیار خندیدیم :)

درست است که این ماجرا طنز بود و کمی اغراق‌آمیز اما اگر بیشتر فکر کنیم در می‌یابیم خیلی وقت‌ها ما هم همین بلا را سر خود می‌آوریم که اجنبی‌ها! از آن با عنوان Overthinking یاد می‌کنند. بله این عادت و یا شاید هم مرضی است که افراد ایده‌آل‌گرا به آن مبتلا هستند و هنگامی که می‌خواهند کاری را به انجام برسانند آن‌قدر به مسائل مختلف و حاشیه‌ای فکر می‌کنند که موجب می‌شود به انفعال در بیایند و دست به کاری نزنند و یا به اهمال‌کاری روی بیاورند و نهایتاً بسیاری از فرصت‌های رشد را از دست بدهند.

در ادامه هم خانم قدس راهکارهایی را با ما در میان گذاشتند تا بتوانیم با استفاده از آن‌ها با شکست بهتر کنار بیاییم و بهتر بپذیریمش که این موارد را نیز به نقل از فاطیما در ادامه می‌خوانید:

  • خیلی مهمه آدم‌هایی رو اطرافمون داشته باشیم که جزء همه نیستن و دائم بهمون نمی‌گن نمی‌شه، نمی‌تونی و ... این آدم‌ها یک "گروه حمایتی کوچک" اما ارزشمند و قابل اعتماد هستن که حضورشون دلت رو قرص می‌کنه و کمک می‌کنه قدم برداری.
  • "سوگواری برای شکست‌های دردناک و عمیق" مساله مهمیه. باید تلاش کنیم راهش رو واسه خودمون پیدا کنیم و آروم آروم خودمون رو تسلی بدیم. این راهکار مخصوصاً اونجایی خیلی به کارمون میاد که همه توان و تلاشمون رو واسه "شدنی" به کار بردیم که در نهایت "نشده".
  • این‌که بعد از هر شکست، جواب سه سوال "کجا رو اشتباه کردم؟"، "از این تجربه چی یاد گرفتم؟" و "دفعۀ بعد چجوری می‌تونم بهتر عمل کنم؟" کمک می‌کنه علاوه بر پذیرش اون شکست، آماده بشیم که قدم‌های بعدی رو بهتر برداریم.
  • و در نهایت استفاده از تکنیک "Start Fast, Fail Fast" به ما کمک می‌کنه تا سریع‌تر شروع کنیم و قدم برداریم و اگر دیدیم مسیر انتخابی مسیر ما نیست، با "ترس از شکست" راحت‌تر کنار بیاییم و شکست را بهتر بپذیریم.



این موارد تنها بخشی از آن چه که در تعاملات پاییزی آموختم بود. در رابطه با جو فوق‌العاده جلسات، شوخی‌های زیبا و نکات درخشان محمد نجفی، بچه‌های مهربان و هوشمند با ایده‌ها و نظرات تامل‌برانگیزشان، مهمانان عزیز (که ایشان هم از بودن در جمع ما خوشحال و راضی بودند خداروشکر) و صحبت‌های چالشی و جذابی که در جلسات مطرح شد هر چه بگویم کم گفته‌ام. جوری بود این جلسات که همه ما با شوق در انتظارش بودیم و راضی نبودیم به تمام شدنش اما بالاخره هر آغازی یک پایانی دارد و طبق گفته آقای نجفی این دوره دیگر توسط ایشان برگزار نمی‌شود؛ اما این پایان ماجرا نیست و قضیه از این قرار است که آقای نجفی بزرگ مشعل تاملات را سپردند به دست متاملان و از ایشان خواستند که آتش تاملات را روشن نگه دارند! یعنی متاملان هم در حد وسع خودشان تاملات دیگری برگزار کنند و این زنجیره را ادامه دهند. یکی دیگر از اتفاقات جالب این دوره این بود که طبق پیشنهاد و به همت سارا ، ۱۲ نهال بلوط در دامنه زاگرس به نام جنگل تاملات کاشته شد. به امید سرسبزی و آبادانی کشور عزیزمان به دست جوانان متفکر، متعهد و کوشای این مرز و بوم.

منتظر تاملات بعدی باشید.





ممنون که این مطلب رو تا انتها خوندی و امیدوارم ازش لذت برده و آموخته باشی. خیلی خوشحال می‌شم نظرت رو درباره این نوشته باهام در میون بذاری.
ضمنا اگه دوست داشتی با من و فعالیت‌هام بیشتر آشنا بشی، می‌تونی به حساب‌های اینستاگرام و لینکدین‌ام یه نگاه بندازی ؛)

با آرزوی بهترین‌ها

تاملاتهماندیشیگفتگویادگیریتجربه
یک چندپتانسیلی کنجکاو که در تلاشه با کسب و نشر آگاهی، دنیا رو به جای بهتری برای زندگی کردن تبدیل کنه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید