هفته ی دوم کارم بود که کم کم شروع کردم گشتن دنبال قاچاقچی و کسی که بتونه منو از مرز رد کنه و برسونه منو به یونان که ازونجا بتونم برسونم خودمو به آلمان... کشور رویاهام
میگن جوینده یابنده است درسته! یه نفر رو با پس و جو پیدا کردم که کارش قاچاقی رد کرد بود، شماره تلفنش رو گرفتم و گرفتن این شماره تلفن برام 60 لار آب خورد ولی چاره ای نبود پولو دادم و شماره رو گرفتم.
دل توی دلم نبود که شب شه برم خونه بهش زنگ بزنم. اضطراب داشتم و تمام تنم یخ زده بود. نفهمیدم تا شب چه جوری گذشت. شب که شد و رفتم خونه نشستم رو تختم موبایلم تو دستم بود ولی نمیتونستم دکمه تماس رو بزنم. دهنم تلخ شده بود تنم عرس سرد داشت و ضربان قلبم رو میشنیدم. گوشی رو گذاشتم کنار و رفتم یه لیوان اب خوردم نمیدونم چرا بغضم ترکید و با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن اشکهام میرفت تو دهتم و مزه ی شوری اشکهام رو حس میکردم. نمیدونم چقدر گذشت که فکر کنم اشکهام خشک شد صورتم رو شستم و دوباره اب خوردم و نسشتم رو تخت... با دستهای سرد و لرزونم زدم رو دکمه تماس و منتظر شدم جواب بده... چند بار بوق خورد و من اینور خط داشتم از ترس سکته میکردم... جواب داد به گرجی حرف زد و من لال شدم نمیفهمیدم چی میگه... قطع کردم و چندثانیه بعد گوشیم زنگ خورد خودش بود... نمیدونستم چه غلطی باید بکنم قطع کردم و کز کردم گوشه ی تخت پتو رو پیچیده بودم دور خودم و به موبایلم خیره شده بودم... حالا گشنه ام هم شده بود و همزمان استرس هم داشتم... بازم موبایلم رو برداشتم و بهش زنگ زدم اینبار دیرتر جواب داد و به انگلیسی ازم پرسید کی هستم؟ با هزار مکافات به انگلیسی گفتم شماره اش رو فلانی بهم داده اسمش رو که شنید پرسید کجایی هستم گفتم ایرانی.... چند ثانیه گذشت یه نفر دیگه اومد پشت خط گفت سلام ایرانی هستی؟ گفتم اره ایرانیم گفت قطع کن فردا با همین شماره بهت زن میزنم و قطع کرد...
این مکالمه ی کوتاه انگار تو خواب برام اتفاق افتاد نه میدونستم کی بودن نه میدونستم کارم خطرناکه یا نه ؟ ولی خب دیگه اون لحظه تموم شد و من تماس رو گرفتم و وارد یه مرحله ی دیگه شدم.. باید تا فردا صبر کنم ببینم چی میشه... اون شب نتونستم شام بخوردم گشنه و خسته خوابیدم و بدترین خوابهای عمرم رو دیدم تا صبح چند بار از خواب پریدم و دوباره خوابیدم، کاش صبح میشد و این کابوسها تموم میشد...