jodi
jodi
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

شب اول باتومی 02

دیروقت بود بلند شدم دنبال دختر و پسره گشتم نبودن حدس زدم برگشته باشن خونه، اروم اروم و و قدم زنان رفتم سمت خونه، نمیدونم چرا انرژی منفی تمام وجودم رو گرفته بود دوست داشتم برمیگشتم تفلیس، در زدم کسی جواب نداد دستگیره رو چرخوندم و درو باز کردم تاریک‌ بود رفتم داخل و چراغ رو روشن کردم، بچه ها نبودن، یه دست رخت خواب رو برداشتم و کنار دیوار پهن کردم، میز دونفره رو کشیدم وسط اتاق و رخت خواب بچه ها رو پهن کردم سمت دیگه، خواستم لباس عوض کنم ولی یه لحظه احساس خطر کردم با همون لباس بیرون تصمیم‌گرفتم بخوابم، کفش و لپ تاپ و کیف لباسام رو همه رو گذاشتم کنارم، چراغ حمام رو روشن گذاشتم که بچه ها اومدن تاریک نباشه چراغ اتاق رو خواموش کردم نور حمام مناسب بود برا اینکه بچه ها راحت بیان تو اتاق، اتاق کلید نداشت، دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم، نمیدونم چقدر طول کشید که خوابم برد، خواب بودم و تو خواب میدیدم یه حشره روی پام داره راه میره، از خواب بیدار شدم تو خواب و بیداری حس کردم کسی بالا سرمه، بیشتر دقت کردم واقعا کسی بالا سرم بود، خواب نبودم، دستش روی مچ پام بود، همون جایی که خواب دیدم حشره داره روش راه میره، تمام این اتفاق توی چند ثانیه رخ داد، مردی قوی هیکل با تی شرت تیره رنگ، عینکی، خم شده بود روی من و دستش روی پام بود، نیم‌خیز شدم، خواستم داد بزنم صدام درنمیومد، یخ زده بودم ترسیده بودم نمیدونستم چی کار کنم، تمام توانم رو‌ جمع کردم و به فارسی داد زدم اینجا چه غلطی میکنی؟ تا صدام رو شنید دستش رو گذاشت رو دهنم، چقدر زورش زیاد بود، داشتم خفه میشدم اشک؟ گریه؟ اه و ناله؟ نه هیچ کدوم نبود فقط درد بود و زجر و یخ زدگی مطلق... تاریکی بود و وحشت... تقلا میکردم و فایده نداشت... یه لحظه دستش از رو دهنم کنار رفت داد زدم با همه وجودم گفتم خدا... چند ثانیه بیشتر نشد که همون پسر ایرانی رو بالا سرخودم دیدم با لگد مرده رو‌ پرت کرد اونطرف خورد به میز ... جون گرفتم بلند شدم و شروع کردم لگد زدن به مرده، پسره منو گرفته بود و سعی میکرد جلوم رو‌ بگیره... هیچی حالیم نبود صدام رو برده بودم بالا صدام صدای من نبود، زجه و التماس نبود، قدای درد بود و خشم، پسره منو کشوند سمت حمام اب ریخت روی صورتم و گفت اروم باشم، اونجا بغضم ترکید، اونجا گریه کردم زار زدم و اشک ریختم، اگه به دادم نرسیده بود اگه صدام رو نشنیده بود چه بلایی سرم میومد؟

نشستم کف حمام اب هم باز بود و لباسام خیس شدن... پسره با داد و فریاد رفت سراغ مرده که بعد فهمیدم گرج بود و مست، بیرونش کرد و اومد سمت من، ترسیدم ازش گفتم نکنه حالا این بخواد بلا سرم بیاره، چسبیدم به دیوار یخ حمام، جون نداشتم بلند شم، اومد گفت پاشو سرما نخوری امشبم فراموش کن، تقصیر من بود کلید یادم‌رفت بدم بتون، اون دوتا کجان؟

با صدای گرفته گفتم‌نمیدونم

گفت پاشو خودتو جمع و جور کن من اتاق رو از پشت قفل میکنم صبح میام سراغتون

رفت...

من موندم و وحشت...


مهاجرت من
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید