چارلز دیکنز را قبلا به خاطر کتابهایش و آزمون کنکور میشناختم. مثل ایلیاد و اودیسهی هومر که در کتاب ادبیات سال دوم دبیرستان بارها و بارها تکرارش کردم تا امتیاز یک تست کنکور را به دست آورم.
حفظ کردن اسم نویسندهها و شاعران قسمتی از نظام آموزشی مدارس ما هستند و یادمان میرود که اصلا ادبیات چه بود و ما چه یاد گرفتیم.
از این موضوع که بگذریم میرسیم به فیلم "مردی که کریسمس را نوآفرینی کرد".
در عنوان انگلیسی این فیلم از فعل Invented استفاده شده که من آن را نوآفرینی یا بازآفرینی ترجمه میکنم. به خاطر اینکه وقتی فیلم را ببینید متوجه میشوید که کریسمس جزء سنت مردم آن زمان (سال 1843) بوده است، اما چارلز دیکنز با نوشتن کتابش به کریسمس معنی تازهای میدهد و آن را وارد زندگی مردم میکند.
این فیلم با ژانر بیوگرافی به قسمتی از زندگی چارلز دیکنز میپردازد که در حال نوشتن کتابش به نام سرود کریسمس است.
چارلز دیکنز نویسندهای خوش ذوق و نام آشناست که تا به امروز کتابهایش جزء پرفروشترینهای جهان هستند.
فیلم مردی که کریسمس را نوآفرینی کرد، ذهنیت و باورهای من را نسبت به آداب و رسوم زندگیمان به چالش کشید. مگر کریسمس را نویسندهها به وجود آوردند؟! مگر نویسندهی یک کتاب تخیلی میتواند سنتی مثل کریسمس را شکوفا کند و سالهای سال مردم آن را جشن بگیرند!
تخیل عجب قدرت جالبی دارد!! در زندگی ما آدمهای معمولی، تخیل چیز بد و نادرستی است که انسان را به گرداب بطالت و بدبختی میکشاند. انسانهایی که تخیل قوی دارند یا مورد سرزنش قرار میگیرند و یا طرد میشوند. آنها سهم خود را از زندگی مردم معمولی نادیده میگیرند و با بلند پروازیهایشان به سمت دنیای جدیدی حرکت میکنند.
الیورتوئیست، سرود کریسمس و دیوید کاپرفیلد کتابهایی هستند که تخیل نویسندهاش (چارلز دیکنز) آنها را به وجود آورده و برای همهی انسانها مخصوصا برای آدمهای معمولی، دوست داشتنی و جذاب هستند.
چارلز دیکنز شدن بدون خلاقیت و سنت شکنی ممکن نیست. بدون فکری باز و بلند پرواز ممکن نیست.
شخصیتهای کتاب سرود کریسمس از تفکر نویسنده میآیند و با او زندگی میکنند. این شخصیتها الهام گرفته از دنیای واقعی نویسنده هستند که در ذهن خلاق او شروع به حرف زدن میکنند و ماجراهای داستان را به وجود میآورند.
یکی از تاثیرگذارترین سکانسها مربوط میشود به انتخاب نام اسکروج. نامی جالب که برای رسیدن به آن چارلز دیکنز خود را با انواع و اقسام اسمها به چالش میکشد تا نامی برای شخصیت خسیس، بی روح، سرد و تاریک داستان خود پیدا کند. به قول چارلز دیکنز؛ اول باید اسم شخصیت را پیدا کرد که اگر درست انتخاب شود، با خودش داستان و دیالوگهایش را به همراه میآورد.
در بعضی از سکانسها به وضوح میبینید که اسمها نقش مهمی در شکلگیری کتاب سرود کریسمس داشت.
شیاد، واژهای است که شروع کنندهی کتاب چارلز دیکنز بود. البته این واژه را از پیرمردی شنید که در قبرستان در حال به خاک سپاری شریک خودش بود. دو شریک که در خساست و سنگدل بودن از جنس و همزاد یکدیگر بودند.
واژههای شیاد، کریسمس، فقر و کودکان گرسنه مثل مواد اولیهای بودند که کتاب سرود کریسمس با آنها شکل گرفت.
چطور چند واژه ذهن را به سمت یک کتاب پنج فصلی میبرد و برای خوانندههای آن زمان و نسلهای بعد یک اثر ارزشمند را به یادگار میگذارد؟!
البته با دیدن ذوق، تلاش و انگیزهای که چارلز دیکنز در این فیلم دارد، نمیشود کمتر از خلق یک اثر ارزشمند را از او انتظار داشت. چشمهایی درخشان و کنجکاو که به دنبال یک سوژه برای داستانش است و کوچکترین اتفاقهای دور و اطرافش او را به سمت یک ایدهی جدید برای نوشتن میبرد.
در گیرودار نوشتن فصل پایانی کتاب، نویسنده به خودش رجوع میکند. چیزی که شاید خیلی از ما انسانهای معمولی همیشه از خودمان دورش میکنیم و نمیخواهیم گذشته و خاطرات تاثیرگذارمان (که غالبا تلخ هستند) را به یاد بیاوریم. اما چارلز دیکنز میفهمد که کلید داشتن یک پایان خوب برای کتابش را باید از درون خودش و گذشته و دوران کودکیاش پیدا کند.
چارلز دیکنز بر میگردد به سمت سختیهایی که در دوران کودکی برای کارکردن در یک کارخانه چکمهسازی تحمل میکرده و او را به شخصیتهای داستانش مخصوصا آقای اسکروج نزدیک و نزدیکتر میکند.
کریسمس که زمانی برای چارلز دیکنز یکسری خاطرات از دوران فقر، گرسنگی و کودک کار بودن به همراه داشت، حالا با خیال پردازی و خوش ذوقی تبدیل شد به یک شب زیبا هم برای فردی مثل اسکروج که یک تصمیم مهم میگیرد و هم برای تمام مردم جهان که کریسمس را جشن میگیرند و این شب را به عنوان فرصتی برای کمک به نیازمندان به حساب میآورند.
کلام آخر
تلخی و سختی و بی پولی همیشه قسمتی از زندگی ما مردم معمولی بوده و خواهد بود. اما چطور بتوانیم آن را برای کمک به دیگران در قالب یک داستان زیبا بنویسیم، جای فکر بسیار و بلند پروازیهای باور نکردی دارد.
بخشنده باشید.