سلام
داشتم توییتر میچرخیدم که به این توییت رسیدم:
من رو به فکر فرو بُرد! ینی چی؟ هیمنطور که داشتم فکر میکردم، یادم اومد لحظاتی از زندگی یه زوج سن و سال گذشته رو، که از همدیگه ناامید شده بودند. لحظاتی که باهم بحثشون شده بود و یکی راجب دیگری میگفت: من اشتباه کردم که با این ازدواج کردم! من جوون بودم و خام! اشتباه بعدیم این بود که بچه دار شدم…
اون لحظه، سوالی که تو ذهنم ایجاد شد، این بود که چرا هیچوقت شهامت خاتمه دادن به این ازدواج رو پیدا نکرده بودند؟ هیچکدومشون…
شاید به قول حمیده، فقط الکی ادامه میدادند!
دارم به این فکر میکنم که چه زمانی یه ازدواج شکست میخوره؟ اون لحظه چی میشه که از اون روز به بعد، دیگه خیلی چیزها مهم نخواهند بود.
شاید یه ازدواج روزی شکست میخوره که دیگه اعتمادی به طرف مقابل نداشته باشی… یا روزی شکست میخوره که دو نفر خودشون رو از هم جدا بدونند و مثل دو تا شریک کاری و غریبه با هم معاشرت و زندگی داشته باشند.
بعضی از این زوج ها رو دیدی که هرکدوم پولی که در میارن جداست و از مسائل مالی هم کلا بی خبر هستند و از هم سوالی نمی کنند و هزینه ها رو هم اصن معلوم نیست با چه فرمولی تقسیم می کنند؟
از این زوج ها که اگر زنه یا مرده یه پولی دستش بیاد، به جای اینکه فکر کنه ببینه همسرش نیاز مالی ای داره که بتونه کمک کنه، میاد میره برای خودش فلان هدیه یا وسیله رو میخره و کلا فکر طرف مقابلش نیست.
به نظر من ازدواج در اون روزها شکست خورده!
این همدلی و یک تیم بودن، اگر از بین بره، اون ازدواج شکست خورده.
مثلا دیدی این پدرمادرا رو که مادره از پدره بد میگه پیش بچه ها و پدره برعکس. بچه ها قشنگ وسط دو تا سپاه جنگی دارند زندگی می کنند.
به نظر من اینجا ازدواج شکست میخوره.
وقتی یه ازدواج شکست میخوره که دو نفر دیگه تلاشی نکنند برای بهتر کردن مشکلات زندگی مشترکشون! ینی نخوان برن کمک بگیرند ا زمتخصص!
حالا میدونی کدوم ازدواج قبل از شروع، شکست خورده تلقی میشه از نظر من؟ اون ازدواج هایی که معامله ای اتفاق میوفته! ینی من باهات ازدواج میکنم اگر ۲ دونگ از خونهی پدریت به نام من باشه؛ من بات ازدواج میکنم اگر پدرت من رو جزیی از هیئت مدیره شرکتش بکنه!
از این مجلس های خواستگاری که پدر عروس میگه دختر من باید مهریه ی ۵۰۰ سکه ای داشته باشه؛ باید خونه به نامش باشه و باید حق حضانت بچه داشته بشه؛ این ازدواج ها به نظر من قبل از شروع، شکست خورده محسوب میشن!
امیدوارم هیچوقت چنین ازدواجی نکنم و مجبور نشم کسی که دوستش دارم رو به خاطر رد کردن این شکل ازدواج، از دست بدم.
واقعا خودِ اون دختر فکر نمیکنه که داره معامله میکنه؟
مثلا راجب حق حضانت فرزند، چطور ممکنه یکی از والدین، در آینده آدم مزخرف و بدی نشه؛ و صلاحیت بزرگ کردن بچه رو نداشته باشه؛ و از پیش وقتی حضانت رو میدی، اون بچه بدبخت نشه؟
درسته قوانین کشورمون خیلی بدرد نخوره و نابرابری داره. ولی دارم کلی صحبت میکنم. چه برای مردها چه برای زن ها!
به نظر من حق حضانت بچه نباید از پیش به هیچکدوم از پدرمادر داده بشه. باید در زمان مشخص، توسط قاضی عادل(که این روزا سخت پیدا میشه) ، دقیق و علمی بررسی بشه.
به نظرم الکی ادامه دادن خیلی بده… کاش ما آدم ها شهامت این رو داشتیم که هرجا احساس کردیم دیگه نمیشه، همونجا کات بدیم و تمام!
آره کار هرکسی نیست؛ ولی الکی ادامه دادن خیلی بده…
از وقتی یادمه راحت مینوشتم. یعنی نیازی نبود به خودم سختی بدم تا چیزهایی که در فکرم میگذشت رو به کلمه تبدیل کنم. به نوشتن درباره کسب و کار، روانشناسی و مسائل اجتماعی بسیار علاقه دارم. سعی میکنم در نوشتههام اغلب خودِ خود واقعی باشم.