ماجراجویِ یکجانشین
ماجراجویِ یکجانشین
خواندن ۴ دقیقه·۱۷ ساعت پیش

اونی که پرده‌های مخملیِ سیاه داره نجات پیدا می‌کنه. چون هروقت بخواد میره توی تاریکی. هروقت بخواد!

سفر هشتم: نمایشنامۀ اسب‌های پشت پنجره | اثر ماتئی ویسنی‌یک ؛ نمایشنامه‌نویسِ رومینایی‌تبارِ ساکن فرانسه

«من مردی هستم که میان دو فرهنگ زندگی می‌کنم، میان دو احساس، مردی هستم که ریشه‌هایش در رومانی‌ست و بال‌هایش در فرانسه.»

- شما که هنوز اینجا ایستاده‌ید آقا.
- بله گمون می‌کنم دیگه باید بشینم.
- منظورم اینه که بهتره زودتر از این‌جا برید. هر لحظه ممکنه شوهرم از جنگ برگرده و خوش ندارم من رو تو خونۀ خودمون با یه غریبه ببینه؛ متوجهین که!
- واقعا عجیبه!
- چی عجیبه؟
- این احساس مالکیت!
- خب ما با دستای خودمون این خونه رو ساخته‌یم؛ طبیعیه که خودمون رو مالک اینجا بدونیم!
- می‌خواید بگید وقتی پیِ این خونه رو می‌کندن، شما هم اینجا بوده‌ین؟
- معلومه که نه! ما اون موقع حتی به دنیا هم نیومده بودیم.
- تو طراحی کلیِ این بنا هم که نقشی نداشته‌ین. داشته‌ین؟
- خب نه! ببینید ما...
- لابد ادعا می‌کنین مختصات این درهای ورود و خروج رو شما و شوهرتون تعیین کرده‌ید، ها؟
- شوخی‌تون گرفته؟ تا جایی که یادمه مدتهاست چنین کاری رو خودتون قبضه کرده‌ید.
- پس خیلی عجیبه!
- ولی آخه چی انقدر واسه‌تون عجیبه؟
- همین احساس مالکیت دیگه.
- اگه می‌خواید منظور من رو بفهمید...
- من که چنین قصدی ندارم.
- بذارید جمله‌م رو تموم کنم آقا.
- شما مگه منظور من رو می‌فهمید؟
- لااقل سعی خودم رو که می‌کنم.
- تا الان چیزی هم دستگیرتون شده؟
- نه آن‌چنان!
- خب پس!
- خواهان فهم معنای چیزی نبودن با اساسا بی‌معنا بودن اون چیز خیلی فق داره؛ اینطور نیست؟
- این شیر همیشه همین‌طور چکه می‌کنه؟
- کار سربازهای خودتونه.
- عجیبه.
- موافقم. (مکث) می‌دونید از نظر من چی عجیبه؟
- می‌دونم.
- واقعا؟ بگید ببینم.
- اینکه اون مفت‌خورای تنِ لش هیچ‌وقت نتونستن این جریان رو کاملا قطع کنن.
- دارید پاک ناامیدم می‌کنید آقا.
- این که خیلی خوبه.
- به هر حال شما سربازهای مطیع و حرف‌گوش‌کنی دارید.
- از پسِ بستنِ یه جریان آب هم برنیومده‌ن.
- خب ایراد از دستوراتِ بی‌منطقِ خودتونه وگرنه کیه که ندونه شستسوی مغزیتون چقدر رو اونا جواب داده. (مکث) شما مسخشون کرده‌ین. یه جوری که وقتی به یه سمتی راه می‌افتن "دیگه نمی‌فهمن رو چی پا می‌ذارن." (مکث طولانی) "یه کم پنجره رو باز کنین اینجا خیلی تاریکه".
- "بیرون هم همین‌قدر تاریکه."
- "از اینکه نمی‌تونه تاریک‌تر باشه." (مکث) این نهایت خودخواهیه؛ اون پنجره رو باز کنین. اصلا هرچقدر دلتون خواست پرده‌ها رو بکشید فقط بذارید یه کمی اکسیژن وارد این خونه بشه. هوای اینجا دیگه داره خفه‌م می‌کنه.
- شلوغش نکنید. بدون نور و اکسیژن هم می‌تونید زنده بمونید. نهایتش اینه که رشدتون متوقف می‌شه؛ ولی هم‌چنان زنده می‌مونید.
- شما به این میگید زنده موندن؟
- این دیگه از قدرنشناسی شماست خانوم.
- صبر کنید ببینم. این صدای پای اسب‌ها بود از اون بیرون؟
- شما این اطراف اسبی می‌بینید؟
- با این حصارای تنگِ روی پنجره معلومه که هیچ چیزِ اسب‌ها رو نمیشه دید. ولی من هنوز دارم صدای پای اون‌ها رو می‌شنوم.
- لابد خیالاتی شده‌ین. درست همون‌طور که خیال می‌کنین همسرتون قراره دوباره به این خونه برگرده.
- شما تا کی می‌خواید این‌جا بمونید؟
- فعلا که قصد دارم تا برگشتن شوهرتون صبر کنم.
- پس بهتره همین حالا اینجا رو ترک کنید؛ چون اون الانه که پیداش بشه؟
- یعنی انقدر از برگشتن شوهرتون مطمئنید؟
- همون‌قدر که از رفتن شما مطمئنم.
- پس بهتره یه نگاهی به این لیست بندازید خانوم.
- از چه لیستی حرف می‌زنید؟
- اسامیِ کشته شده‌هاست. صفحۀ پونصد و نود و هفت رو باز کنید. همون ابتدای صفحه‌ست.
- از خونۀ ما برید بیرون.
- اعتراف کنید که این احساس مالکیت از نظر خودتون هم همون‌قدر مسخره‌ست که من خیال می‌کنم.
- بس کنید. اصلا کی شما رو اینجا راه داده؟
- خودتون در رو باز کردید؛ یادتون نمیاد؟
- هیس! هیس! هیس! اون اسب‌ها دوباره از اینجا رد شدن. دارم صداشون رو می‌شنوم. خودشونن. اسب‌ها هنوز هم اینجان.
- لازمه یادآوری کنم شوهر شما مرده خانوم.
- خوب گوشاتون رو باز کنید تا باورتون بشه اونها هنوز زنده‌ن.
- ولی آخه تا کی؟
- فعلا که قصد دارن تا بیرون کردن شما از اینجا، زنده بمونن!
(من واقعا خسته‌م؛ در نتیجه اگه حسِ پایان‌بندی نداد بهتون، دو تا دیالوگ به سلیقۀ خودتون بذارین تهش که کار جمع شه😂)

🧷: والس تولد ؛ صدرا ایمان‌پور | هیچ ارتباطی به متن نداره فقط چون تولد دخترتونه

https://soundcloud.com/sadra-imanpour/o34ihuhxuoyy

پی‌نویسِ یِک: هرچند تاریک و سرده، ولی دست‌های ما گرمه؛ این‌طور نیست؟
پی‌نویسِ دُو: یادم رفته بود که وقتی داشتم آدریانا ماتر رو می‌خوندم یه عکس دیگه هم ازش گرفته‌م. طبق همون فرمولِ "اصن کی به کیه" همینجا اتچش کنیم چطوره؟

پی‌نویسِ سِه: نگاه کن، نگاه کن.

نمایشنامهتئاتر
من تمامیِ مردگان بودم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید