از فردا دوباره برمیگردم به محیط کار. باید بگم ازاین شغل متنفرم و میدونم نمیخوام همه عمرمو توش باشم. از استرس و فشار کاری بدم می آد. از هم گروهیای از زیرکار دررو. از آدمایی که خودشون رو بالاتر از بقیه میبینن، بخاطر شهری که توش متولد شدن، چهره شون، پولشون، سطح خانوادگی شون، مدل موبایلشون و وضعیت مالیشون.
من متاسفانه جلو بعضی از این آدما خودمو حسابی گم میکنم. استرس میگیرم.نمیتونم درست صحبت کنم باهاشون.از ارتباط چشمی فرار میکنم.سعی میکنم حرفامو در خلاصه ترین شکل ممکن بیان کنم و سریع اون محیط رو ترک کنم تا پیششون نباشم. به تته پته میوفتم جلوشون و انگار کلمات از ذهنم پاک میشن( اغراق آمیز نیست، واقعا یهو دیگه هیچ کلمه ای نمیمونه تو ذهنم)
و حالا این آدمهای دوست نداشتنی. از زیر کار فرار میکنن و تو نمیتونی مجبورشون کنی به کاری انجام دادن.
حس میکنم این مدت تپل تر شدم و تو روپوشم راحت نخواهم بود.
...
بازم میام مینویسم این جا.از اینجا بعنوان دفترچه خاطرات روزانه الکترونیکی م استفاده میکنم.