معمولاً کسانی که اهل ادبیات هستند و وقت زیادی رو با شعر و نثر می گذرونند، به مرور صاحب ذائقهها و خلاقیتهای جالبی میشوند. به همین دلیل هم اغلب این افراد خوشصحبت هستند و مهارت بازی با کلمات رو خیلی خوب بلدند. چند وقت پیش داشتم ویدئویی از دکتر الهی قمشهای رو نگاه میکردم. در جایی از صحبت هاشون یکم بحث به حاشیه کشیده شد و همین باعث شد خاطرهای رو نقل کنند. این خاطره به یک شیخ مشهدی مربوط میشود که به شیوهای طنز، با تفکیک کلمات براشون معادل درست میکرده.
مثلاً به پیراهن میگفته شیخ الحدید؛ شیخ معادل پیر و حدید معادل آهن. یا به نوکر میگفته جدید الاصم؛ جدید معادل نو و اصم معادل کر. حال این شیخ برای ایشون معمایی مطرح میکنه به این صورت که:
ز لعل یار خواهم ضد شرفی به تصحیف و دری و قلب و تازی
آدم از لعل یار چه میخواهد؟ خب مشخص است؛ بوسه! حالا این ضد شرقی همون بوسه است اما بایستی به کمک مصراع دوم به بوسه تبدیل شود.
خب حالا با این سه ابزار یعنی تصحیف، قلب و ترجمه میخواهیم از کلمه ضد شرقی به بوسه برسیم:
خب، ضد شرقی میشود غربی. غربی به کمک تصحیف میشود عربی. عربی به کمک تصحیف میشود ربیع. معنای ربیع در فارسی میشود بهار. بهار به کمک قلب میشود نهار. معادل نهار در عربی میشود یوم. یوم به کمک تصحیف میشود موی. معنای موی در عربی میشود شَعر. شَعر با قلب میشود شِعر. شعر در فارسی معادل بیت است. بیت در فارسی میشود خانه. خانه در عربی میشود دار. دار با قلب میشود راد. راد با تصحیف میشود زاد. زاد به فارسی میشود توشه و توشه با تصحیف میشود بوسه!
ز لعل یار خواهم ضد شرفی به تصحیف و دری و قلب و تازی