میدونین یکی از سختترین کارها برای انسانهای قرن بیست و یکم چیه؟ اینکه یه مدت زمان کوتاهی رو تنها و در سکوت خودشون بگذرونند. به طرز عجیبی در مقابل این تجربه مقاومت میکنیم. کاش یه آزمایشی طراحی میشد که تو اون آدما رو بدون هیچ چیزی مثل تلفن همراه، کتاب و ... در یه اتاق تنها بگذراند و با یه دوربین حرکاتشون رو ضبط کنند. خیلی جالبه، بنظرم آگه احیاناً نخوان بخوابن یا چرتی بزنن، پا میشن و با همون در و دیوار وارد معاشقه و مکالمه شن.
چون این موضوع برای خودم خیلی مهم بوده بارها اطرافیانم رو زیر نظر داشتم. هم اتاقیم نمیتونه شام رو در سکوت خودش بخوره. یا سر سفره داره اینستاگرامش رو بالا پایین میکنه یا داره هی آهنگها رو رد میکنه یا یه قسمت از سریال موردعلاقش رو میبینه. خودمم این شدت رو تجربه کردم. الان هم دارمش منتها با دوز کمتر. خیلی جالبه وقتایی که تصمیم میگیرم بدور از هر کوفت زهرماری فقط تو سکوت چند دقیقهای رو بگذرونم. بذارید بگم براتون که چه فکرایی به ذهنم میان:
یسری از فکرا به کارای روزمره م مربوط میشه. مثلاً پروژه کسر خدمتم به کجا رسیده. ترجمم رو کی میتونم تموم کنم. یهو یه راهکارهایی هم به ذهنم میاد. مثلاً بهتره به مهندس زنگ بزنم یه وقتی برای هفته آینده از دکتر بگیره. بهتره در مورد فلان درس با فلان سال بالایی صحبت کنم. بهتره با فلان رفیقم در مورد شرکتی که توش کار میکنه صحبت کنم. به اشتباهاتم هم فکر میکنم. دلایلش رو مرور میکنم. سناریوهای دیگه به ذهنم میاد که آگه اونطوری میشد اینطوری نمیشد...
این بخش از افکار شاید خیلی به درد سخنرانان موفقیت یا سخنرانان انگیزشی بخوره. واقعاً هم تو موفقیت خیلی تأثیر داره. چون بارها دیدهام آگه اون لحظات سکوت نبود پس چه وقت دیگه ای میمونه برای این فکرها؟ بقیه وقتام که یا با آدم سروکار دارم یا با لپتاب یا با گوشیم. هیچوقتش با خودم سروکار ندارم. در نتیجه این فکرها اصلاً فرصتی برای خودنمایی پیدا نمیکنند. بله، میشه خیلی در مورد تأثیر این لحظات بر موفقیت شخصی صحبت کرد. اما یه جنبه دیگه هم از این قضیه خیلی جای فکر داره.
تو وقتایی که فقط خودمونیم و خودمون، انگار یه چند رو از پردهها برداشته میشه تا خودمون رو لمس کنیم. خودی که اگر اصلاً وجود هم داشته باشه. اما مهم آینه وقتی اینترنت نیست، وقتی چت نیست، وقتی درگیر لایک و کامنت نیستی، وقتی کسی نیست کنارت که سرتو گرم کنه یا سرشو گرم کنی. تو این سکوت به واقعیت خودت بیشتر نزدیک میشی. به جنبههای مثبتت. به جنبههای منفیت مخصوصاً. بقول روانشناسها با نیمه تاریک وجودت. با احساسات منفیات که دائم داری پنهونشون میکنی. به لحظات ناب و مثبتی که با بقیه داشتی. به اختلافات جزئی و گذرایی که خیلی بیشتر از اهمیتشون بهشون اهمیت میدیم.
به یه چیز دیگه هم خیلی میرسم. به چیزی به اسم توهمات یا illusion های خیلی نامحسوس اما خجالت آوری که داریم. خودمون رو چی فرض که نمیکنیم! چه بادهایی به غبغب که نمیاندازیم. نه فکر نکنید منظورم اون ژستهای مغرورانه است. اونا که جای خود. خیلی از این بادها رو با کمپرسور تو ناخودآگاهمون به درد خودمون دادیم. خودش رو تو حرفا و رفتارامون نشون میده. مثلاً وقتی با خیال آسوده میزنیم جونور کوچک زیر پامونو له میکنیم، اونجا این بادا خودشون رو نشون میدن. بنظر من حتی آگه هیچ کدوم از ادیان هم وجود نمیداشتند، ما خودمون دوست داشتیم فکر کنیم کل سماوات و الارض برای مای اشرف مخلوقات درست شده! زهی خیال باطل.
کجا بودم. اها. از اون توهمات گفتم که فقط و فقط تو لحظات سکوت جا برای نشون دادن دارن. اما ما از این لحظات میترسیم. ما ترس عجیبی از خودمون داریم. چون ته ته ته ته دلمون میدونیم که آگه خیلی به این قضایا فکر کنیم باید بیخیال خیلی از تک و پوزامون بشیم. باید از خیلی منبرها بیایم پایین. باید خودمون رو بشناسیم.
پی نوشت: وقتی دنبال عکس برای این پست میگشتم فهمیدم معادل انگلیسی این لحظات سکوتی که درباره ای نوشتم، Stillness است.
#توسعه شخصی #رشد فردی # موفقیت