درصورتی که با تیپ شخصیتی INTJ و تیپ های شخصیتی MBTI آشنایی نداری، می توانی این مقاله ی خوب و مختصر را در ویرگول مطالعه کنی و برای پیدا کردن تیپ شخصیتی خودت از این سایت می توانی استفاده کنی.
این مطلب ترجمه ی مقاله ی INTJ Depression : Rational Mind Versus Irrational Thoughts در وبلاگ INTJ Vision است، در صورتی که نسخه ی انگلیسی را ترجیح می دهی، می توانی از این لینک به نسخه اصلی دسترسی پیدا کنی.
حس می کنی از درون خالی هستی ...
بی رغبتی و مالخولیا پای ثابت روز هایت شده اند ...
در حس خوب نوستالوژی "روز های خوب قدیم" اغراق می کنی ...
کار هایی که قبلا لذت بخش بودن، دیگر جذاب نیستند ...
زیر چشم هایت از کم خوابی یا خستگی پف کرده اند ...
ممکن است همه ی این نشانه ها را بشناسی، INTJ عزیز من، و احتمالا این نشانه ها برایت شبیه رمز و راز باشند. اما چگونه می شود که میتوانی احساساتت را کنترل کنی اما این را نه ؟ افسردگی به نحوی قوی تر و بزرگتر است و یک جایی در اعماقت دفن شده است که ذهن آگاه و منطقی تو، نمی تواند به آن دست پیدا کند و حلش کند.
مترجم : از آنجایی که خودم یک INTJ هستم و تویی هم که می خوانی منطقا یک INTJ هستی، از ضمیر "ما" برای اشاره به INTJ ها در ادامه استفاده خواهم کرد :)
خب ما، همه چیز را از چند زاویه به طور همزمان می بینیم؛ یعنی هر اتفاق یا نظر یا سناریو منفی را چندین بار می بینیم (بررسی می کنیم). ما به راحتی چیز های بد را بیشتر از باقی مردم می بینیم که منطقا این ویژگی باعث آرامش ذهنمان نمی شود :)
از طرفی کمال گرا هستیم و خب حتما تا الان متوجه شده ای که دنیا خیلی از کامل بودن فاصله دارد. ناقص بودن ما را آزار می دهد و در همین راستا همیشه در حال بهبود خودمان و محیط اطرافمان هستیم تا جایی که تلاشمان از تواناییمان پیشی بگیرد.
عیب های خودمان با دقت رو می توانیم پیدا کنیم و در رفع آن ها غرق بشویم، اما تمرکز روی عیب ها می تواند موجب عدم رضایت ما از زندگی یا به طور کلی، از هستی بشود.
معمولا درست فهمیده نمی شویم. جامعه، ایده های درخشانمان را، فارغ از این که چه قدر از نظرمان منطقی هستند، درک نمی کند. این کار مارا برای بهبود حوزه هایی که جامعه بر آن ها، ارزش های اخلاقی و رفتاری استانداردش را دیکته می کند، سخت می کند. این ارزش های استاندارد، به اندازه ی ایده های خلاقانه و نوآورانه ای که ما می پسندیم، پایه های منطقی ندارند؛ برای همین ما همیشه حس می کنیم یک تنه، در برابر کل دنیا ایستاده ایم.
توانایی پیش بینی دقیق و برنامه ریزی آینده ، برای ما هزینه دارد. معمولا در ذهنمان زندگی می کنیم، یعنی جایی که می توانیم سناریو ها، ایده ی پروژه ها و نقشه های احتمالی برای آینده را بسازیم. اما برایمان ممکن است سخت باشد که روند برنامه ریزی و تفکرمان را برای لذت بردن از لحظه حاضر قطع کنیم.
ما معمولا برای کم بودن پیشرفتمان در مسیر رسیدن به اهداف بلند مدتمان حس گناه و نارضایتی می کنیم؛ زیرا برنامه ریزی برای آینده، برایمان به مراتب مهم تر یا جذاب تر از اجرایی کردن آن شده است. در بیشتر موارد، وقتی هنگام پیاده کردن نقشه هایمان در دنیای واقعی، متوجه این سختی می شویم، به جای آن که با دنیای واقعی، یعنی جایی که نقشه ها باید پیاده بشوند، روبرو بشویم، به ذهنمان پناه می بریم .
نارضایتی یا بی تفاوتی در بلند مدت ما را به سمت زیر سوال بردن هدف از زندگی هدایت می کند. وقتی افسرده می شویم، کار های روزانه و حتی خود بهسازی برایمان خسته کننده می شوند و دیگر علاقه ای به آنها نداریم. ما هنگامی که برایمان منفعتی نباشد، کار نمی کنیم که این باعث کاهش عملکردمان و ایجاد سکون در ما می شود.
کارهایی که لذت بخش بودند برایمان بی رنگ و کدر می شوند. زمانمان را بیشتر به کار هایی شبیه وبگردی، تحقیقات، فیلم دیدن یا به نوشیدن (فرض می کنیم نوشابه منظور نویسنده بوده است :) ) سپری می کنیم تا جذابیت و لذتی که قبلا تجربه کرده ایم را دوباره به دست بیاوریم. این دست از کار ها، باعث عیب جویی از خودمان به خاطر هدر دادن زمانمان در فعالیت های بی فایده می شود که تنها اوضاعمان را بدتر می کند.
مکانیزم پایه ی ما برای مقابله با تقریبا همه چیز، تفکر و بررسی با سپری کردن زمانی در تنهاییمان است اما در بعضی موارد خب این ممکن نیست. فعالیت های حیاتی شبیه خرید خوراکی یا سرکار رفتن اجتناب ناپذیر هستند. ما وقتی از افسردگی رنج می بریم، ممکن است مقداری غیر دوستانه و بدبین بشویم. نظرات منتقدانه ی ما (مترجم : معمولا با توان تخریب بمب هسته ای برای افراد احساسی) گریبان گیر هر کسی که جلوی راهمان قرار بگیرد،می شود. این طعنه های مهار نشده و بدبینی تشدید شده،ممکن است منجر به آسیب رساندن به روابطمان با افرادی که دوستشان داریم، اعضای خانواده یا همکارانمان بشود.
ما کمک گرفتن از خارج را دوست نداریم و ترجیح می دهیم خودمان با افسردگی دست و پنجه نرم کنیم. متقاعد کردن ما به کمک گرفتن از متخصصین (مشاوران و روانکاو ها و ...) تقریبا غیر ممکن است. اما چرا ؟
در وهله اول، افسردگی شبیه یک مسأله است که باید حل شود و ما INTJ ها به خودمان برای توانایی قدرتمند حل مساله ای که داریم مغروریم. حل یک مسأله، مخصوصا نوع دشوار آن، یک دستاورد است و به عنوان یک INTJ دوست نداریم تجربه و افتخار آن را با کس دیگری شریک شویم. علاوه بر این، به عنوان یک قانون کلی بیشتر INTJ ها، به اندازه ای که برای تحقیقات خودشان احترام قائل اند، برای صاحبان مشروعیت (در اینجا متخصصین) احترام قائل نیستند. به عنوان یک قانون کلی، یک INTJ به ذکاوت کسی احترام نمی گذارد و اعتماد نمی کند مگر که آن فرد دستاورد های خود را معرفی کند ( به تعبیری خود را اثبات کند).
در وهله دوم، ما فکر می کنیم هر مسأله ای یک پاسخ دارد و ما می توانیم آن را بدون کمک بدست بیاوریم. کمک خواستن ممکن است به نظر برساند که مساله خیلی سخت بوده یا ما به اندازه کافی باهوش نبوده ایم که به راه حل خودمان برسیم.
در وهله سوم، ما باور داریم که بهتر از هر کس دیگری می توانیم خودمان را درک کنیم. این طبیعت ماست که دنیای درون خودمان را عمیقا تحلیل کنیم. توانایی ما در تحلیل خودمان جدا دیوانه وار است اما هر آنچه در ذهنمان و افکارمان عمیق تر می شویم، سوالات بیشتر و سخت تر می شوند.
۱۰. از منابع مرتبط استفاده کن
(مترجم: کتاب های خوبی برای مقابه با افسردگی و شناخت تیپ های شخصیتی وجود دارند، که قطعا مطالعه آن ها مفید خواهد بود،اگر کتاب خوبی در این زمینه خوانده ای، در بخش نظرات به من و بقیه INTJ ها معرفی کن.)
تیپشناسی کاربردی نوشته آرسام هورداد (پیشنهاد شده توسط MohammadAmin)
کتاب قدرت سکوت نوشته سوزان کین (پیشنهاد شده توسط MohammadAmin)
غلبه بر کمال خواهی نوشته رز شافران، سارا اگان، تریسی وید (پیشنهاد شده توسط yasaman.hasany)
۱۱. از متخصصین کمک بگیر: همیشه یادت باشد، مجبور نیستی تنها بجنگی. اگر افسردگی ات حس کردی از کنترل خارج شده است، ممکن است منابع و کمکی که یک متخصص در اختیارت قرار می دهد، پاسخی که دنبالش هستی را در بر داشته باشد .
پ.ن.۱ : در صورتی که نتونستی بخشی از این مطلب رو درک کنی، در بخش نظرات بگو تا بهت توضیح بدم و در صورت نیاز متن رو اصلاح کنم.
پ.ن.۲ : خوشحال می شم INTJ های دیگه رو در توییتر پیدا کنم :) توییتر خودم توی پروفایلم هستش.