بوی آش باعث شد تخم مرغ آبپز را که در جای تخم مرغی طلایی بود نخورد و منتظر بماند. پزشک آش شله قلمکار را برای او تجویز کرده بود.
چند روز بعد او را همراه با مقادیری بیسکویت در حالی که از گرسنگي مرده بود و بوی تعفن می داد پیدا کردند.در یک کاخ افسانه با بهترین امکانات در اوج جوانی.
...این مرگ بسیار غم انگیز بود..
صبح شد و مرد بالای سر جنازه جمع شدند و همهمه همه جا را پر کرده بود.
پسرم از خواب بیدار شو.
بیدار شد. قلبش بشدت می تپید در خانه ای در سطح متوسط بود.
آیا زنده شده بود؟دهانش بوی گربه مُرده می داد و موهایش ژولیده بود. بدنش کوفته بود، اما شادمان به سمت روشویی رفت و پس از شستن صورت و غرغره دهانش ،یک مسواک بدون خمیر دندان را روی دندانهایش کشید ، موهایش را شانه زد و رفت تا صبحانه بخورد. یک تخم مرغ آبپز که سفیده اش از کنار پوسته بیرون زده بود .یک لیوان آب پرتقال که مادرش آبگیری کرده بود. نان های که دیروز غروب خریده بود. مقداری سبزی خوردن.
همه اش تکراری و ساده. تازه بوی آش هم که برای نهار روی گاز می پخت به مشام می رسید.
من جگر دوست دارم آش را فاطمه ( منظورش خواهرش بود) دوست دارد.
غر می زد چون زنده بود.مادرش گفت دیروز کباب خوردیم امروز آش و فردا جگر خواهیم خورد راضی شدی.
باید به دانشگاه می رفت فرمول های مشکل را ، که حالا در حل آنها ماهر شده بود باز حل می کرد با دوستان دیوانه ای که جزو نوشتن مهمترین وظیفه آنها بود و یادگیری و یاد دادن وظیفه او.
کتاب هزار راهکار موفقیت در یک ماه را در گوشه ای انداخت و زندگی آزگار و تکراری خود را ادامه داد.