همیشه همه، از صمیم قلب دوستم داشتند ولی تو را نه.
بجایش همیشه دوستانی از نوع مگسان گرد شیرینی داشتی!
حواسم هست از همان زمان به من حسودی می کردی! همیشه اخبار مرا داشتی و هرچه می خریدم سریع می رفتی و بهترش را می خریدی تا دلم را بسوزانی!
ماشین دست دوم معمولی خریدم تو رفتی و یک نوی مدل بالا خریدی!
خُب پول پدرت خیلی زیاد بود و همه جا نفوذ داشت.
می گفتی وقتی که شاه، اقوامش و اعوانش رفتند، فضای کشور خیلی خالی شده بود و پدرت که دیپلم داشت یک شبه شد معادل لیسانس و رئیس کلانتری!
همیشه برایم سئوال بود چرا مگر آنهمه لیسانسه نداشتیم، چرا پدر تو را گذاشتند شاید زبان چربی یا ....
متاسفانه این اتفاق مانند قربانی کردن گاومیشی بود که تنها سرمایه ی ملت بود و عده ای فرصت را مغتنم دیدند و سهم ثروت همه را بلعیدند و یک آب هم روش!
در دانشگاه باهم بودیم تو درسخوان نبودی، من درسخوان و بچه مثبت بودم.
تو در لاکچری ترین تالار ازدواج کردی تاچشم همه را در بیاوری که انصافاً در آوردی،
هرچند باهمسرت هربار دعوا می کردید ولی با خرید ماشین و سفر خارج - با پول پدرت- ببخشید گلاب به روی مبارکتان، او را خر می کردی.
ناگهان از محاوره درونی خود بیرون می آیم، جلو می آیم تو میترسی و یکه می خوری،
می گویم نه، نه، نترس!
کت را با کف دستانم می تکانم گویا می خواهم کتکت برنم!
ماهیچه های بازوانم و هیکل من از زیر کت مشکی و پیراهن سفیدم دیده می شوند.
با دو دستم دو بازویت را می گیرم، قلبت در دهانت می آید،
من محکم ایستاده ام و لبخند میزنم.
دستهایت را رها می کنم و شروع به کف زدن می کنم، متعجب می شوی!!
می گویم: آفرین، آفرین!!!
یک نگاه معنی دار بین ما رد و بدل می شود، مردم جا خورده اند و مبهوت نگاهمان می کنند.
داری خرد می شوی از درون و صدای این خرد شدنت را از لرزش تک تک ماهیچه هایت می توان دید.
تو مانند ماری که در چنگالهای نیرومند عقابی تقلا می کند، گویا هرآن با یک حمله رعد آسا با آن نوک تیز سر مار را قیچی خواهد کرد.
خیسِ عرق شدی، سرت را پایین می اندازی و با تند کردن قدمهایت داری فرار می کنی.
در حال رفتن به سمت ماشینت از پست سر صدایت می زنم :
"صبرکن دوست قدیمی"
با بهت و حیرت زده از کتف ها به سمت من می چرخی.
می آیم و در آغوشت می گیرم.
می گویم چرا دلم بحالت می سوزد؟!!،
.
.
.
شاید چون خیلی تنها و بدبختی!!!!
می دانی چطور فهمیدم،
. از پاکت سیگاری که در جیبت قایم کردی
. تکیدگی و زردی صورتت که مانند پیرمردهاست
. سرت که سفید شده
. دوستانت کجا هستند؟!
. وای، دندانهایت کجایند؟!!
دوست بیچاره ی من همه برای پول تو را می خواستند! نه برای خودت!
حتی زنت که بالاخره تو را ول کرد و رفت بوستون!
آره تو باختی!
تو در بغل من زار زار گریه می کنی
مانند بچه ها مانند آن وقتی که اولین بار از یک سال_بالایی کتک خوردی و من به دفاع از تو او را زدم.
حالا دوباره به من پناهنده شده حالا آتشفشان، حرارت گدازه هایت حاصل حسرتت را، فقط این اقیانوس آرام می تواند سرد کند.
اقیانوس آرامی که انکارش کردی، اکنون تنها دوست و متحدیست که برایت مانده!
همان رقیبی که اول مثل برادرت بود و تو به، دغل دوستان فروختیش!
حالا که تنها و بی کس شدی چقدر دلم بیشتر برات می سوزد...