برای تمرین آزادنویسی امروز مانده بودم چه موضوعی را انتخاب کنم. به چیزهای مختلفی فکر کردم و مواردی که به ذهنم میرسید زیاد پا به دلم نبودند. یک آن این به ذهنم رسید که راجع به خود نوشتن بنویسم.
نوشتن برای من حکم تخلیهٔ روحی را دارد. نمیدانم چرا اما همیشه بعد از نوشتن پست در وبلاگم و یا در همینجا به شدت احساس آرامش میکنم.
مثلا من در این پست ویرگولم راجع به مرگ و دغدغههایی که چندین سال هست دارم نوشتم. حالی که بعد از نوشتن این پست به من دست داد مثل این بود که انگار این قضیه برای من حل شده است! جالب و عجیب بود. بعد از منتشر کردن آن پست قشنگ احساس سبکی کردم و از خودم بابت نوشتن آن موضوع تشکر کردم.
به نظرم نوشتن بیشتر از هرچیز شبیه به یک معجزه است. من میتوانم با همین کلمات برای دقایقی شما را به دنیای افسانهای خودم ببرم.
میخواهم کمی شما را با این دنیا آشنا کنم.
در این دنیا من در خانه باغی زندگی میکنم که با شهر فاصله دارد. صبحها که از خواب بیدار میشوم قبل از هر چیز باید بروم و به مرغ خروسها سر بزنم و جیرهٔ صبحانه ام را بردارم. در همین لحظه هم سگ نازنیم میآید و به من صبح بخیر میگوید. البته گنجشکها همیشه در صبح بخیر گفتن به من پیش قدم هستند.
خورشید در حال طلوع به من میگوید: ممنون که بازهم قبل از کامل شدن طلوع من بیدار شدی. صبحانه را حاضر میکنم و بعد میروم سراغ وسایل باغبانی. صدای درختها را میشنوم که برای آمدن من ذوق دارند و با خود مسابقهای گذاشتهاند که ببینند من اول به سراغ کدامشان خواهم رفت.
حتی نوشتن همین دو پاراگراف کوتاه هم حالم را خوب کرد و قشنگ من را وارد دنیایی دیگر کرد. واقعا نوشتن بشتر از هرچیز به جادو و معجزه شبیه است.
مگر میشود جسم من کنار لپتاپ نازنینم باشد اما روحم و ذهنم را به باغ رویاییام ببرم؟ چه چیزی زیباتر و جذابتر از این؟ نوشتن حکم شستشوی ذهنی را هم برای من دارد. یادم است از کسی شنیده بودم که وقتی یک تیکه از آهنگی درون ذهنت مدام تکرار میشود و تو را اذیت میکند، آن را به روی کاغذ بیاور تا از ذهنت پاک شود.
راستش را بخواهید این اتفاق برای من زیاد افتاده است اما تا به حال آن را بر روی کاغذ نیاورده ام که همان لحظه تاثیرش را ببینم. اگر شما این کار را کردهاید لطفا در کامنتها مطرح کنید موضوع را.
الان دارم به این فکر میکنم اگر نوشتنی در کار نبود، زندگی ما چگونه میشد؟ هیچ استیو تولتزی دیگر نمیتوانست آن جز از کل دوستداشتنی را بنویسد. حتی ژان تولی هم دیگر مغازهٔ خودکشی را نمینوشت. شاهکارهای دیگر که بماند. چون تا همینجا هم به نظرم این پاراگراف به اندازه کافی غمگین بوده است.
این جادوی نوشتن واقعا چیز عجیبی است. خوشحالم از اینکه برای بهتر شدن در این کار روزانه دارم تمرین میکنم و کتاب خواندن، فیلم دیدن و حتی سرگرمیهایم هم هدفمند شدهاند.
اگر تا به حال، حال خود را با نوشتن خوب نکردهاید همین الان یک پست هرچند کوتاه داخل ویرگول بنویسد و بذارید دست و ذهنتان خودشان کار بر عهده بگیرند و شما هم بهتر است دخالتی در روند کارشان نکنید.
اصلا نگران این نباشید که این چیزی که من مینویسم نه موضوعی دارد و نه به درد کسی میخورد! مثل من میتوانید همان اول نوشته هشدار دهید که این متن ممکن است چیزی نصیبتان نکند و صرفا یک تمرین آزادنویسی روزانه است. بعد با خیالی راحت بنویسید و از نوشتن لذت ببرید. مطمئنم قبل از زدن دکمهٔ انتشار نوشته، تاثیر آن را بر روی خودتان و بدنتان خواهید دید.
در همین لحظه که این نوشتار را دارم به آخر میرسانم به شدت حالم خوب است. حتی بهتر از وقتی که شروع کردم این نوشته را. نمیدانم شاید فقط روی من به این صورت جواب میدهد اما نه فکر نمیکنم چون کتابهای زیادی راجع به نوشتن و معجزاتش نوشته شده است.
انگار با نوشتن شما علاوه بر انسانها، با کائنات هم صحبت میکنید و آنها را در جریان کار قرار میدهید.
معجزهٔ نوشتن را دست کم نگیرید و اگر نمیخواهید در ویرگول بنویسید، یک کاغذ و قلم بردارید و بقیهٔ چیزها را به دست و ذهنتان بسپارید. مطمئنم بعد از اتمام اولین نوشتهتان تاثیر آن را بر روی خودتان خواهید دید.